۴/۲۰/۱۳۸۸



شنبه، روزی که رای ها رو می شمردن، توی فرودگاه نشسته بودم منتظرِ هواپیمای ملخی کوچولویی که از آخرین جلسه کلاسم منو برگردونه آکلند. برات نوشتم که "...موسوی انتخاب می شه و ما دل گرم تر و امیدوارتر می شیم به دموکراسی و آینده...".


نامه رو برات نفرستادم. یه جایی قاطی این روزهای تلخ و غیرقابل باور گم شد. چند روز پیش پای تلفن نامه رو برات خوندم و دل جفتمون گرفت.

۴ نظر:

The Spring Breeze گفت...

:(

Unknown گفت...

دل خيليا گرفته ... حتي با اينكه نامتونو نخوندن...

The Spring Breeze گفت...

benvis dige looloo!

Laleh گفت...

صبا جون تهدیدت موثر واقع شد!