۷/۲۰/۱۳۸۸

On metaphors...

این رفیق ما در سی سالگی کلی قدم های شجاعانه برداشته: زندگی و ازدواجِ اکیدا ناخوبِ گذشته رو گذاشته کنار و حالا داره بعد از سال ها خودشو کشف می کنه. با وجودِ بی کاری و مشکلات و مبهم بودنِ آینده کلی داره روی خودش کار می کنه، پیش مشاور می ره، ورزش می کنه و کارایی که همیشه دوست داشته و هیچ وقت انجام نمی داده رو تجربه می کنه...

دیروز بهم می گفت که تغییر دادنِ خود و کنار گذاشتنِ باورها و عادت های غلط سخته. مث ساختمون سی طبقه ای که بهت می گن باید طبقه اول رو خراب کنی و دوباره بسازی. بهش گفتم چه دلیلی داره از این تمثیل های دست و پا گیر استفاده کنی؟ اصلا کی گفته که آدم مث ساختمون سی طبقه است؟ گاهی تمثیل ها مفیدن برای این که باعث می شن آدم مفاهیم رو راحت تر درک کنه اما گاهی ما صرفا با تمثیل هامون حال می کنیم و تلاش می کنیم به توجیه کردنِ واقعیت با مدل های ذهنی مون ادامه بدیم.

امروز داشتم فکر می کردم که گاهی می شه با تمثیل های لذت بخش، شرایطِ ناخوب رو راحت تر از سر گذروند... مثلا به جای این که تصور کنی باید با بیل و کلنلگ بیفتی به جون طبقه ی اول ساختمونت، می تونی تصور کنی که داری زندگی ات رو علف کشی می کنی و علف های هرز رو دونه دونه و کامل (بدون این که نصف ریشه شون توی خاک باقی بمونه) از توی باغچه می کشی بیرون و گل ها کم کم نفس می کشن... یادم باشه اینو به رفیقم بگم!*


------------------------------------------------
* من در بچگی در علف کشی استادی بودم برای خودم... البته یک بار بابام مسوولیت علف کشی یه قسمتی از باغچه رو داد به من و منم با اعتماد به نفس کامل بنفشه ها رو کشیدم بیرون!

۷ نظر:

رویا گفت...

ولی شاید این تمثیل خیلی هم براش ناخوشییند نباشه. بعضی وقتا ساختن خونه نو از این ور و اون ورش رو تعمیر کردن گرچه که سخت‌تره ولی هیجان‌انگیزتره.

Reza Mahani گفت...

She or he is trying to express a feeling in that "example", to give you an idea of what s/he is going through

even though your point makes sense that seeing things lighter make it easier to approach them

ليلا گفت...

به رویا:
بستگی داره به کار ساختمون بیشتر علاقمند باشی یا کار گل و گلکاری. :)

فرمون گفت...

اعتقادات و دیدکاه های انسان و در نتیجه اعمال انسان میتواند صطوح مختلف داشته باشد. از مسایل فلسفی و اعتقادای پایه ای شروع می شود و به فعالیت ها و تصمیم گیری های روزمزه خطم میشود.

هر لایه از این اعتقادات و فعالیت ها بر اساس لایه زیرین بنا شده است.

شاید تمثیل دوستت مناسبتر باشد تا چیدن علافهای هرز.

یگانه گفت...

البته من در نخستین علف کشی به این فکر می کردم که آدم به چه حقی یه سری علف ها یا بعضا گل های تکثیر شونده رو علف هرز تعلام می کنه و بعد باهاشون مبارزه می کنه؟ بعد باز رسیدم اینجا که از قرار معلوم هیچ جا موجوداتی که می خوان همه جا خودشون رو قاطی کنند و از همه چیز سهم ببرن و جای بقیه رو تنگ کنن و به عبارتی حریم نشناس هستند، دوست داشته نمی شن... خلاصه که ما کمی مث همیشه ور رفتیم ولی کار کمی غمگینی بود. زنده بودن طفلی ها.
راستی یادم اومد نتیجه دوم این بود که هر کاری، حتا نسبتا لطیفی مث باغبونی نیاز به کمی جرم و جنایت و مقداری تعریف حریم و ایجاد دیسیپلین داره:-)

Matin گفت...

لولو جان، سي سالگي رو بدجوري جدي گرفتي! منشي دانشکده‌اي که چند سال پيش براي فرصت مطالعاتي رفته بودم در شست سالگي از همسرش جدا شده، گلف ياد گرفته و به دنبال عشق واقعي بود.کلا هم با اين که دوست ما براي بيان حالش از مثالي مربوط به کدام حوزه استفاده مي‌کنه مشکلي ندارم و خوشحالم که به ساختن فکر مي‌کنه.

Laleh گفت...

متین جونم کاملا درست می گی!