۱/۱۶/۱۳۸۸

پاییزانه

یک- ننوشتنم شاید هم از اینه که با وبلاگم غریبه شده ام، احساسِ مالکیت نسبت بهش ندارم. این احساسِ دوری فقط مربوط به وبلاگ خودم نمی شه، فیس بوک و ریدر و وبلاگ های بقیه رو هم خیلی کم می خونم تازگی ها. از خوندنِ اخبار هم فقط به تیترشون قناعت می کنم... بیشتر دوست دارم توی سایت های عکاسی/طراحی بچرخم و عکس نگاه کنم.

دو- بیشتر از اون که به خوندن و نوشتن احتیاج داشته باشم، به حرف زدن و راه رفتن زیر آفتاب و مزخرف گفتن و خندیدن احتیاج دارم. خریدنِ دستبند و گردن بندهای پرمهره (که با خرید هر کدوم، به دستبند رویایی خودم نزدیک تر و نزدیک تر می شم: مهره های فیروزه ای با شکل های مختلف و بی ربط و ریز).

سه- همیشه وقتی تابستون تموم می شه من مشتاقِ پاییز می شم، خزعبلاتِ رومانتیک و برگ های خش خش کننده اش رو کاری ندارم: آفتابِ بی رمقِ و طلایی اش رو می گم و شال گردن های رنگی و سرمای تر و تازه و (این آخریش خیلی خرخونانه است می دونم) تصور کردنِ خودم در حال درس خوندن/کار کردن زیر آفتاب عصر...

چهار- چای خوردن در پاییز رو هم خیلی دوست دارم... بیشتر از این که چای خوردن اش رو دوست داشته باشم، گرفتنِ لیوان چای توی دستم و فروکردنِ دماغم توی بخار چای رو دوست دارم.

۳ نظر:

مجتبی گفت...

قیافه ت در حالی که سرت رو کردی تو بخار چایی کامل می تونم تصور کنم :)

Reza گفت...

چه حس خوبی داشت این نوشته. "بیشتر از اینکه به خوندن و نوشتن احتیاج داشته باشم، ..." منم تقریبا همینطور شدم

PO گفت...

looli, biaa digeh. "neneveshtan" base khob digeh.
boos.