۵/۲۵/۱۳۸۸

یک فیلمِ وودی آلنی ای رو که برای یکشنبه های بارونی نگه داشته بودم نیگا می کنم: Deconstructing Harry.

زندگی جریان داره و نگرانی های من برای این روزهای مملکت هم.

اتاقم رو مرتب می کنم: کل دکوراسیون زار و زندگی رو عوض می کنم. مچ بند سبزم، که قراره توی چشم جهانیان بکنمش که ا.ن. خر است، رو می پیچونم دور قوطی کرمِ سفیدم. پنجره های اتاقم رو باز می ذارم و فکر می کنم که تاثیر حال و هوای دم بهاره که باعث شده خونه تکونی بکنم. هنوز بارون نیومده.

زندگی جریان داره و قبل از این که فکرشو بکنی اگوست هم رفته...

چراغ ها رو خاموش کرده ام. یادم رفته شمع بیارم با خودم. تلاش می کنم به این واقعیت فکر نکنم که بعضی پروژه ها باعث می شن بقیه ی پروژه های سابقا-نشدنی، اجرایی بشن. تلاش می کنم بیشتر توی وان فرو برم: نفسم رو می دم بیرون که بیشتر برم توی آب. به موانع ذهنی ام فکر می کنم. هنوز یکشنبه ی بهاری نیومده.

زندگی جریان داره و من مدام فراموش می کنم که چقدر ورزش منو نشئه می کنه.

از ورزش اومده ام و برانچِ مبسوطِ اسپانیولی تهیه شده توسطِ آشپزِ ترکی و سرو شده در آکلند رو خورده ام. در یک حمله ی بسیجی وارِ شیش ساعته ورقه های تمرین رو صحیح می کنم. به این مشکوک می شم که چی باعث شده شنبه ای که تمام روزهای هفته منتظر آمدنشم رو به خرکاری بگذرونم... هنوز لحظه ی خودکاوی و تهوع و نیاز به وانِ آب داغ نیومده.

زندگی در مقابل چشم های نزدیک بین من و قابِ کوچیکِ عینک جدیدم جریان داره.


۳ نظر:

The Spring Breeze گفت...

:) einak e jadid mobarak e pas

سینیور سعید - گور خر گفت...

:.زندگی جریان دارد
اما فقط چند صباحی:.

ليلا گفت...

bah bah eynake no mobarak. :)