۸/۲۷/۱۳۸۸

هی فکر می کنم با خودم که چرا دیگه نمی نویسم... دمِ دست ترین و خودنوازنده ترین جوابم به خودم همیشه اینه که: از بس که هیچ فکر و ایده ای ندارم، از بس که کپی/پیستِ ایده های دیگرانم... و خب بعدش انرژی ام صرف این می شه که خودمو قانع کنم که نه بابا این جوری هام نیست و یا این که حواسِ خودمو پرت کنم.


این روزها دلیلِ ننوشتن هام رو دقیقا نمی دونم اما خب مثِ دفعه های پیش برام واضح و مبرهن است که جمله بندی شده فکر نمی کنم. هر وقت که قادر باشم به صورت جمله های دقیق و سرو ته دار فکر کنم، یعنی ویرِ نوشتن دارم. این روزها اگر مغزم بافرِ اضافه داشته باشه خرجِ این کتاب های Southern Vampire Mysteries می کنمش. دو تا کتابِ نصفه هنوز روی پاتختی مه اما جنبه ی چیزی جدی تر از دراکولاها و گرگینه های جذاب و خشن رو ندارم!
----------------------------------------------------
و اما کتاب هایی که دارم می خونم (دارم نمی خونم در واقع):

1- The Keepers of the House
اگر دلتون برای حال و هواهای صد سال تنهایی و شجرنامه ی خانوادگی و سرهنگ آئورلیانو تنگ شده، این کتاب شاید به مذاقتون خوش بیاد. اول های کتاب احساس می کردم که چقدر زشت و خجالت آوره که آدم ادای صد سال تنهایی رو در بیاره اما کم کم از داستان و سبک داستان پردازی اش بدم نیومد. این یکی کتاب هم مث صد سال تنهایی پره از تصاویری که سریع و رنگین از جلوی چشم آدم می گذرند و تا به خودت بیای می بینی که داستان دو نسل گفته شده اما انگار فقط دو سال زمان گذشته... موقع خوندن من همه اش صفحه ی شجره ی خانوادگی رو باز می ذارم تا بفهمم داستان در مورد کدوم رودریگزه!

2-A Beginner's Guide to Acting English
من ظاهرا همه اش توی فاز غیرتی شدن سرِ کتاب های دیگه ام... این کتابِ شاپرک خرسندی هم از این قاعده مستثنی نیست... هی به من این احساس رو القا می کنه که داره شبیه فیروزه دوما یا مرجان ساتراپی (با وجود سبک کاملا متفاوت) می نویسه. با این همه نوشتارش کاملا گیراست: گیرا و ساده و طنزآلود. اصولا من از چنین کتاب هایی به شدت استقبال می کنم! (منظورم از چنین کتاب هایی، نوشته های به زبانِ غیر فارسیِ ایه که تصویرِ دوست داشتنی و بی جانب داری از ایران نشون می دن... و نویسنده هاش اون قدر با ذوق هستند که قادرن اتفاقاتِ تلخ و شرایطِ نامانوس برای غرب رو با طنز نشون بدن. البته زن بودنِ این نویسنده ها هم شاید باعث شده که من باهاشون بیشتر احساس هم ذات پنداری بکنم.)

هر وقت تونستم خودمو قانع کنم که دراکولاهام رو بذارم کنار و این دوتا کتابم رو تموم کنم، بیشتر در موردشون می نویسم.
----------------------------------------------------
پاورقی: آخیش چقدر نوشتن می چسبه!

۴ نظر:

ليلا گفت...

bah bah che khoob ke neveshti. :) to aslan ham copy paste nisti o aakhare khalaghiati. dar zemn oon ketabhaye derakula ro ham begzar kenar o fekre noon baash. :) :)

The Spring Breeze گفت...

vay laleh manam daghighan hamin hesso daram!!!! yani miam be zoor blogger o baz mikonam vali hichi nadaram benevisam! hatta ketaab khoondanam ham mess e toe! :))) faghat deracula o witch o az in basat ha... hess e hamzaat pendari e khafan kardam bahat :D

Laleh گفت...

مرسی صبا جونم که باهام هم ذات پنداری کردی!

پرستو سمیعی گفت...

تولد تولد تولدت مبارك