من گاو نیستم، ناخودآگاهم زیادی نگران منه
یکی از سیستم های دفاعی من، بلوکه کردنِ هرگونه نوستالژیه... تنها مواقعی که ناخودآگاهم سرِ شیلنگ رو شل می کنه و من کمی نوستالژی انگیخته می شم، وقت هاییه که ناخودآگاهِ عزیزم قانع شده که به زودی قراره عاملِ نوستالژی برانگیز از بین بره. مثلا روزگاری که تهران زندگی می کردم، تا دو سه روز قبل از سفر به مشهد و تا قبل از این که بلیت سفر دستم نبود، هیچ تصویری و هیچ علامتی از خونه مون توی مغزم نمی اومد. این عادتِ عجیب (که فکر کنم اطرافیانم به نامهربانانه هم بتونن تعبیرش کنن بعضا) برای خودم خیلی مفید بوده: دل کندن از فضاها همیشه برام راحت بوده و سه سال و نیم دوری از بابک رو بدون تلفات جانی تا به این جا دووم آورده ام.
ولی هر از گاهی یادم می آد که آدم های زندگی ام دلیلی نداره که ناخودآگاهِ غیرتی و مادرانه ی منو درک کنن... این جوری می شه که احساساتِ دوستانه ام رگه های عذاب وجدان به خودش می گیره. بدتر از اون حس می کنم که هر گونه حرکتی به سمت آدم هام کاملا تصنعی و از-دل-نجوشیده خواهد بود چون زیادی آگاهانه است (ولی این ممکنه فقط تصور خودم باشه)... خدا پدر طراحان فیس بوک رو بیامرزه که می تونی هر از گاهی یک "جیگرت رو بخورم" به کسی بگی، جوری که نه صدای ناخودآگاهِ همیشه در صحنه ام دربیاد و نه صدای وجدانِ بی کارم.
۲ نظر:
من قربون ناخودآگاهت برم. ولي به نظر من خوشبختي كه ناخودآگاه اينقدر مهربوني داري. مال ما كه نوستالژيكه پدرمون رو در مي آره
موافقم با پری ... مال من هم با من اصولن سر لج داره ... ناخوداگاه من نگو بگو ناخودآگاه دشمن!
ارسال یک نظر