زندگي توي دو هفته سفرم خيلي جذاب بود. از صبح تا ساعت 6 عصر كار. يه ساعت خواب و بعدش شام و بعد تا دو و سه شب گردش و .. تو خيابوناي ازمير. و چه بسا دوباره شام!!!
روزها به شدت جذاب و رنگي، ميگذشتن. يه جورايي فكر ميكردم كه نميتونم رفقاي تازه پيدا كنم. اما كلي دوست پيدا كردم. با آدمايي ارتباط برقرار كردم كه واژههاي مشتركمون 100 تا هم نبودن! دلم براي شور كشف كردن آدما و كشف شدن تنگ شده بود.
درضمن سالسا هم رقصيدم!!
۵/۲۸/۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر