‏نمایش پست‌ها با برچسب ایران. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ایران. نمایش همه پست‌ها

۱۱/۲۰/۱۳۸۸

بغض من و آهِ منی
(یا وقتی چیز بیشتری برای فکر کردن ندارم و گودرم صفر شده)

بعضی از این فیلم هایی که از سرود یار دبستانیِ داخلِ ایران (یعنی بدون آهنگِ زمینه و طبل و دهل) می گیرن یه جورایی مشابه هم ان. اغلب اوقات یک نفر وسط یک جماعتِ در حالِ حرکت، که همگی خیلی آروم و سنگین حرکت می کنن، از پشت سرِ آدم های ردیف جلو فیلم گرفته... آهنگ تکرار می شه و تکرار می شه و همه همچنان با کندی قدم برمی دارن.

این آهنگ نیاز به ریتم پرشور و صدای بلند و پرانرژی داره، به خصوص وقتی به "دست من و تو" اش می رسه.

یاران دبستانی شاید زیر این چوب الف خمیده ان که این قدر کشدار و تلخ ادامه می دن که: حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه، ترکه ی بیداد و ستم، مونده هنوز رو تن ما... به این خمیدگی و رد ترکه ها فکر می کنم و گریه ام می گیره.

۱۱/۱۶/۱۳۸۸

یفقهوا قولی

عادت معمولمون شده این عصرها/شب ها که دونه دونه از دانشگاه می آییم خونه، شام می پزیم و به بقیه ملحق می شیم و شام می خوریم و حرف می زنیم و حرف می زنیم و چای و شکلات می خوریم تا وقتِ خواب. فکر کنم به خاطرِ تعدادِ غالبِ دخترهای خونه، در موردِ سرطان پستان و سنِ مناسب بچه دار شدن و قوانین ضد زن و مردسالاری در شرق و غرب و این داستان ها بیشتر حرف می زنیم... من از قوانینِ ضد زنِ ایران خیلی برای دوستام گفته ام و کلی هم با افتخار از جنبش های زنان و کمپین یک میلیون امضا داد سخن داده ام. چیزی که این وسط توجه هایدی رو بیش از همه چیز به خودش جلب کرده، قوانینِ مربوط به چند همسریه و این شده که هر از گاهی بحث رو برمی گردونه و می پرسه که: یعنی چه مدل مردهایی بیشتر این کارو می کنن؟ این بهشون جایگاه بهتری در اجتماع می ده؟ با این کار پز می دن؟
خلاصه منم هی تلاش می کنم که دقیق و درست توضیح بدم که نه، چند همسری توی جامعه ی شهری ایران واقعا چیز بدیه و فرهنگِ عامه مردم تا جایی که من دیده ام، مبنی بر تک همسریه و مردهای چند همسره بعضا از احترامشون پیش فامیل و آشنا کم می شه و غیره و ذلک... خلاصه بعد از کلی توضیح و تفصیل تقریبا امیدوار شده بودم که توی ذهن هایدی ایران مترادف با کشوری-که-مردها-در-آن-شونصد-تا-زن-می گیرند-و-بابت-آن-کلی-خوشحال-و-خرسند-می باشند نیست.

تا این که دیشب دوست هایدی اومده بود خونه ما و دو ثانیه بعد از معرفی ماها به هم گفت: اوه تو همون هم خونه ای ایرانی هایدی هستی؟ راسته که توی ایران مردها می تونن چند تا زن بگیرن؟

۱۱/۰۲/۱۳۸۸

علی کوچولو، دیگه کوچیک نیست


از صبح تا الان دلخورم... دلخور از تموم شدنِ کارِ علی کوچولوی نه قهرمان و نه خیلی ترسو و نه خیلی پرحرفِ بچگی هام توی یک گور جعلی...


۶/۱۷/۱۳۸۸

جالبمان می شود (شاید هم کمی جوگیر می شویم):

- آزاد شدنِ خرمشهر توی فهرستِ انگولک کننده های احساسات ملی من بود اما رتبه ی بالایی نداشت. مثلا در حدِ ایران ای سرای امید شجریان مو بر تن من راست نمی کرد. اما حالا با تر و تمیز شدنِ چهره ی خیلی از مفاهیم، من برای دوستِ بریده از ایرانم داستانِ مقاومت محمد جهان آرا و شان نزول "ممد نبودی ببینی" رو تعریف می کنم و بغضم می گیره...

- وقتی از زبانِ دهه ی شستی های به-زعمِ-تا-پیش-از-اینِ-خودم-صرفا-سوسول می شنوم که "بسیجی واقعی همت بود و باکری"، می رم سراغ زندگی نامه شون که ببینم کی بودن و چی کار کرده ان...

عجیبمان می شود!


۴/۲۰/۱۳۸۸



شنبه، روزی که رای ها رو می شمردن، توی فرودگاه نشسته بودم منتظرِ هواپیمای ملخی کوچولویی که از آخرین جلسه کلاسم منو برگردونه آکلند. برات نوشتم که "...موسوی انتخاب می شه و ما دل گرم تر و امیدوارتر می شیم به دموکراسی و آینده...".


نامه رو برات نفرستادم. یه جایی قاطی این روزهای تلخ و غیرقابل باور گم شد. چند روز پیش پای تلفن نامه رو برات خوندم و دل جفتمون گرفت.

۳/۲۱/۱۳۸۸


انتخابات در آکلند

آکلندی ها و ولینگتونی های عزیز حواستون باشه که زمان رای گیری عوض شده. از ساعت هشت صبح تا شیش بعد از ظهر...

۳/۰۶/۱۳۸۸

ایرانی های مقیم نیوزیلند می تونن در شهرهای آکلند (Western Spring Garden Hall) و ولینگتون (سفارت ایران) از ساعت نه صبح تا هفت بعد از ظهر رای بدن. تا جایی که من می دونم و دوستان گفته ان، با گذرنامه و بدون شناسنامه هم می شه رای داد. من که شخصا برای اطمینان گذرنامه و شناس نامه و کارت ملی ام رو با خودم می برم!

توی پرانتز(
من رای می دم به دلایل زیر:
1- وضعیت و سرنوشت ایران برای من مهمه.
2- خانواده و دوستان من ایران زندگی می کنن.
3- وجهه جهانی ایران در زندگی شخصی من موثره.
4- رای ندادن و قهر کردن یعنی استفاده نکردن از سهمی که از تاثیر گذاری به ما داده اند.
) پرانتز بسته


۲/۰۷/۱۳۸۸

Arranged marriage

یک روز دل انگیز پاییزی در یک جمع دخترونه برانچ می خوردیم و از در و دیوار حرف می زدیم. دو تا از دخترهای جمع بزرگ شده ی نیوزیلند بودند و از ایرانِ امروز تصویری نداشتند. یه جایی وسط صحبت و بدون هیچ گونه مقدمه، از ما پرسیدن که هنوز هم توی ایران arranged marriage (ازدواج اجباری؟) رسمه یا نه؟
چیزی توی این سوال بود که منو در اون لحظه اذیت کرد اما نفهمیدم چی...
دوست داشتم جوابی بدم توی این ردیف که: درسته توی خیلی از جاها کاملا رسمه اما خیلی دخترهای مدرنی هم هستند که...

مساله ی من با این سوال و با این دیدگاه به جامعه این بود که این دوست ما، انگشت گذاشته بود روی موضوع جنجال برانگیز و "غرب پسندانه ای" که نتیجه ی یک سری ساختارهای جامعه است که به سختی می شه تغییرش داد، و می خواست به یک شنیدنِ آره یا نه اعلام کنه که چقدر متاسفه یا چقدر خوشحاله... من دوست داشتم توضیح بدم که توی فضایی که رابطه و دوستی و سکس و زندگی قبل از ازدواج معنا و مفهوم نداره، ازدواجِ "غیراجباری" راه کارِ موثری نیست. کلا غیر اجباری بودن، که لازمه اش زندگی قبل از ازدواج و سعی و خطا و تجربه است، با ساختارِ جامعه سنتی در تضاده.
دوست داشتم انگشت اتهام از روی چیزِ مبهمی به نام ایرانِ ضد زن بیاد روی چیزی دقیق تر و قابل بررسی تری مث ساختارها و روابطِ غلط جامعه.

این جا بود که فکر کردم چقدر کار کسایی مث مرجان ساتراپی یا فیروزه جزایری، که از روزگارِ دخترانِ امروزیِ ایران برای مخاطب های غیرفارسی زبان روایت می کنن و تصویر های واقع گرایانه تری رو نشون می دن، قابل تقدیره.

۱۲/۰۹/۱۳۸۷

لیست جدیدِ تحریم ها علیه ایران
با خودم فکر می کنم گورِ پدر دانشگاه و علم و کنفرانس... موسسه سرم سازی رازی رو دیگه چرا می خوان تحریم کنن؟ این چه هزینه ی هنگفتیه که ما داریم می دیم؟ از سلامتیِ مردم مایه گذاشتن یعنی چی؟