‏نمایش پست‌ها با برچسب کتاب. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب کتاب. نمایش همه پست‌ها

۱۲/۱۳/۱۳۸۸

The Curious Incident of the Dog in the Night-Time

1- اولین باری که بابک اومده بود این جا، در حینِ گذشت و گذار در جزیره ی جنوبی نیوزیلند، کتاب Extremely Loud and Incredibly Close رو با هم می خوندیم. کتابش اون قدر جذاب بود که هیچ کدوم حاضر نبودیم به نفع اون یکی یه کم صبر کنیم تا به صفحه ی مشترک برسیم... و خلاصه با زحمت و بدبختی کتاب رو روی هوا نگه می داشتیم و توی اتوبوس می خوندیمش.


2- یکی از کتاب های آینده ی گروه کتابخوانی مون اینه The Curious Incident of the Dog in the Night-Time. این آخر هفته ای که دنبال یک کتابِ جذاب و سبک می گشتم، صفحه اول این کتاب رو خوندم و تا تمومش نکردم کنار نذاشتمش. داستان از زبانِ یک پسرِ مبتلا به اودیزم (در خودماندگی) روایت می شه. این پسر نابغه ی ریاضیه. مثلا وقتی تحت استرس شدیده و می خواد آرام بشه، توان های عدد دو رو تا دو به توان بیست و پنج ذهنی حساب می کنه. شماره فصل های کتاب هم به جای این که اعداد ترتیبی باشن، اعدادِ اول ان. ظاهرا کتابش به فارسی هم ترجمه شده. اگه دنبالِ یک کتابِ روون و جذاب و شیرین (شیرین به معنای گوگولی نه به معنای متضادِ تلخ) می گردین، این کتاب رو توصیه می کنم.

3- خوندنِ The curious Incident...منو خیلی یادِ... Extremely loud and انداخت. ادبیات و شخصیت پردازی و پیچیدگی داستانیِ این کتاب به مراتب از کتابِ The curious Incidentبیشتر بود اما مدلِ شخصیتِ در خود فرورفته اما بسیار باهوش و خلاقِ هر دوی کتاب ها و تلاششون برای کشفِ واقعیتِ یک داستانِ غم انگیز و رمزآلود، بسیار شبیه هم بود. اگه با هر کدوم از این دو کتاب حال کرده این، اون یکی کتاب رو هم توصیه می کنم!

۱۰/۲۳/۱۳۸۸

The brief wondrous life of Oscar Wao


کتابِ این دفعه ی گروه کتابخوانی رو من پیشنهاد داده بودم. خودم وقتی خوندمش کلی متعجب شدم که این قدر قشنگ از آب در اومد! (الان درک می کنم که چرا پارسال توی سفر این کتابه از دست بابام نمی افتاد!)

کتاب در مورد زندگی سه نسل مختلف از اعضای یک خانواده است که زمان حکومت دیکتاتورِ دومینیکن ریپابلیک، رافائل تروجیلو، و اسلافِ خون خوارتر از خودش زندگی می کرده ان. داستان در آمریکا و دومینیکن ریپابلیک اتفاق می افته و هر فصل کتاب هم به صورت نامنظم در مورد یکی از اعضای خانواده است. خانواده ای که به باورِ راویِ داستان نسل اندر نسل گرفتارِ بختکِ ترسناکِ دومینیکن شده ان: Fuku.

کتابش خیلی تلخه اما طنز شاهکاری داره. قهرمانِ اصلی داستان (قهرمان کلمه درستیه؟)، اسکار وائو، یک پسرِ چاق و شدیدا nerdy است. تمام مدت کتاب های علمی تخیلی و comic strip می خونه و سر درِ اتاقش هم یک شعر به زبانِ الفی (جن های ارباب حلقه ها) نوشته. (تمام کتاب اصولا پره از اشاره به کتاب ها و فیلم های مختلف عملی تخیلی) و هر از چند گاهی هم عاشقِ دخترهایی می شه که امکان نداره بهش حتا نگاه هم بندازن... اسکار اما هر وقت عاشق می شه خودشو در جلد یک Jedi Master می بینه و توانایی اینو داره که تا نابودیِ کامل خودش از عشقش دست نکشه... داستان رو دوست پسرِ خلاف کار و زن باره یِ خواهر اسکار روایت می کنه و در نتیجه ادبیاتش ادبیاتِ خلاف کاریِ رنگین پوست های آمریکاییه و خب صد البته که مدلِ روایت کردنش با وجودِ طنز آلود کردنِ داستان، چیزی از نفس گیر بودنش کم نمی کنه.

از صحنه های سنگین و نفس گیرِ داستان وقتیه که آدم های تروجیلو، مادر اسکار و بعدترها خود اسکار رو به اعماقِ مزرعه های نیشکر می برن و شکنجه شون می دن. (در همین راستا فیلمِ In the times of the butterflies رو توصیه می کنم. این فیلم هم در مورد سه خواهرِ دومینیکنیه که به خاطر مبارزه با دیکتاتوری توی یک مزرعه نیشکر کشته می شن... کتاب هم تمام مدت به داستان اون ها اشاره می کنه.)

به نظر من جایزه ی پولیتزر کاملا برازنده ی کتابه. خوندنِ این کتاب رو بسیار زیاد توصیه می کنم!

۸/۲۷/۱۳۸۸

هی فکر می کنم با خودم که چرا دیگه نمی نویسم... دمِ دست ترین و خودنوازنده ترین جوابم به خودم همیشه اینه که: از بس که هیچ فکر و ایده ای ندارم، از بس که کپی/پیستِ ایده های دیگرانم... و خب بعدش انرژی ام صرف این می شه که خودمو قانع کنم که نه بابا این جوری هام نیست و یا این که حواسِ خودمو پرت کنم.


این روزها دلیلِ ننوشتن هام رو دقیقا نمی دونم اما خب مثِ دفعه های پیش برام واضح و مبرهن است که جمله بندی شده فکر نمی کنم. هر وقت که قادر باشم به صورت جمله های دقیق و سرو ته دار فکر کنم، یعنی ویرِ نوشتن دارم. این روزها اگر مغزم بافرِ اضافه داشته باشه خرجِ این کتاب های Southern Vampire Mysteries می کنمش. دو تا کتابِ نصفه هنوز روی پاتختی مه اما جنبه ی چیزی جدی تر از دراکولاها و گرگینه های جذاب و خشن رو ندارم!
----------------------------------------------------
و اما کتاب هایی که دارم می خونم (دارم نمی خونم در واقع):

1- The Keepers of the House
اگر دلتون برای حال و هواهای صد سال تنهایی و شجرنامه ی خانوادگی و سرهنگ آئورلیانو تنگ شده، این کتاب شاید به مذاقتون خوش بیاد. اول های کتاب احساس می کردم که چقدر زشت و خجالت آوره که آدم ادای صد سال تنهایی رو در بیاره اما کم کم از داستان و سبک داستان پردازی اش بدم نیومد. این یکی کتاب هم مث صد سال تنهایی پره از تصاویری که سریع و رنگین از جلوی چشم آدم می گذرند و تا به خودت بیای می بینی که داستان دو نسل گفته شده اما انگار فقط دو سال زمان گذشته... موقع خوندن من همه اش صفحه ی شجره ی خانوادگی رو باز می ذارم تا بفهمم داستان در مورد کدوم رودریگزه!

2-A Beginner's Guide to Acting English
من ظاهرا همه اش توی فاز غیرتی شدن سرِ کتاب های دیگه ام... این کتابِ شاپرک خرسندی هم از این قاعده مستثنی نیست... هی به من این احساس رو القا می کنه که داره شبیه فیروزه دوما یا مرجان ساتراپی (با وجود سبک کاملا متفاوت) می نویسه. با این همه نوشتارش کاملا گیراست: گیرا و ساده و طنزآلود. اصولا من از چنین کتاب هایی به شدت استقبال می کنم! (منظورم از چنین کتاب هایی، نوشته های به زبانِ غیر فارسیِ ایه که تصویرِ دوست داشتنی و بی جانب داری از ایران نشون می دن... و نویسنده هاش اون قدر با ذوق هستند که قادرن اتفاقاتِ تلخ و شرایطِ نامانوس برای غرب رو با طنز نشون بدن. البته زن بودنِ این نویسنده ها هم شاید باعث شده که من باهاشون بیشتر احساس هم ذات پنداری بکنم.)

هر وقت تونستم خودمو قانع کنم که دراکولاهام رو بذارم کنار و این دوتا کتابم رو تموم کنم، بیشتر در موردشون می نویسم.
----------------------------------------------------
پاورقی: آخیش چقدر نوشتن می چسبه!

۷/۱۷/۱۳۸۸

بعد از شنیدن این که هرتا مولر جایزه نوبل ادبی رو برده، هوس کردم دوباره کتابش رو بخونم. یادمه عاشق سرزمین گوجه های سبز شده بودم. ترجمه ی فارسی ای که قبلا خونده بودم بدک نبود اما به نظرم کتابش رو حسابی قیچی کرده بودن (شایدم نکرده بودن... از مدلِ نوشتار کتاب سخت می شد فهمید!). ولی خب جدای از این مسایل، حیف از این همه کتاب هایی که مثله کردن و با این وجود ما با ولع خوندیمشون...

۷/۱۶/۱۳۸۸


کتابِ The Guernsey Literary and Potato Peel Pie Society رو یک نفس خوندم و کلی بهم چسبید. خوندنش مثِ خوندن بابالنگ دراز و دشمن عزیز بود... البته داستان این کتاب یه جورایی تطابق یافته- با خواننده های- بزرگ سال -تره. کتاب در قالب نامه و تلگراف بینِ ده بیست نفر آدمِ مختلفه. گاهی این قالب کمی دست و پاگیر به نظر می آد و دست نویسنده رو می شه. مثلا دو سه تا از نامه هایی که از طرف آدم های مختلف نوشته شده ان، یک داستان رو تعریف می کنن اما به طرز واضحی نامه ی نفر بعدی دنباله ی نامه ی نفر قبلیه... ولی خب کتاب اون قدر شخصیت های داستانی مختلف داره که فکر کنم بی اشکال از آب در آوردنش خیلی خیلی سخت باشه.

داستان کتاب در انگلیسِ یک سال بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق می افته. یک خانوم نویسنده، جولیت، به طور اتفاقی یک نامه از جزیره گرنسی دریافت می کنه در مورد یکی از کتاباش... طی یک سری نامه نگاری بین جولیت و سکنه ی جزیره، کلی داستان جالب از دوران اشغال گرنسی بیرون می آد که جولیت تصمیم می گیره بر مبناش یک کتاب بنویسه.

ظاهرا در دوران اشغال گرنسی توسط آلمان ها، کلی مقررات سفت و سختی بر اهالی جزیره که عمدتا کشاورز بودن، حاکم بوده. از جمله این که سربازهای آلمانی حساب و کتاب دقیق همه گاو و گوسفند و خوک های مردم رو داشته ان. چند تا از کشاورزها موفق می شن که طی یک شب جنازه یک خوک مرده رو به جای یک خوکِ دیگه هم جا بزنن و بعدش با خوکِ زنده ی اضافی شون یواشکی یک مهمونی مفصل بگیرن. بعد از مهمونی، سربازها چند نفر از مهمون ها رو در راه برگشت موقع حکومت نظامی دستگیر می کنن. یکی از مهمون ها خلاقیت به خرج می ده و می گه که همه شون از یک جلسه ادبی می آن و حساب زمان از دستشون در رفته بوده و البته همه آلمانی ها دعوتن که توی جلسه هاشون شرکت کنن. آلمان ها هم که می خواستن نشون بدن که از فرهنگ و ادبیات حمایت می کنن، آزادشون می کنن. صبح روز بعد، یک سری کشاورز کم سواد و دور از کتاب به خودشون می افتن که چه جوری یک گروه ادبی ای که مثلا مدت هاست از شروعش می گذره رو راه بندازن...

یکی از عناصر اصلی کتاب، وجودِ مخاطب های سراپاگوشیه که این نامه ها براشون نوشته می شن. مثلا رفقای خیلی خیلی نزدیکِ جولیت، که نویسنده بتونه به راحتی جزییاتِ روابط عاشقانه ی بین جولیت و یکی از کشاورزها رو توضیح بده. اینم به نظرم یکی از نقطه ضعف های کتابه... فرم کتاب اون قدر دست و پاگیر می شه که نویسنده مجبوره مدام فرضیه اضافه کنه...

با این همه من از خوندنش خیلی لذت بردم. کتابش جون می ده برای وقتی که آدم می خواد ذهنش رو توی یک چیزی غرق کنه. ( حیف که هری پاتر تموم شد! واقعا مخدر خوبی بود...) خوندنِ نامه ها هم منو یاد نامه هایی انداخت که با دوستای خودم می نوشتیم.


۶/۲۶/۱۳۸۸

توی این جلسه ی گروه کتاب خوانی در مورد کتاب The book thief و The unconsoled حرف زدیم. کتاب اولی رو هنوز دارم می خونم و راستش با وجودی که قراره خیلی موش و بچه گانه و سرشار از سادگی و معصومیت و این حرفا باشه، خیلی داره منو نمی گیره! من مدت هاست که حوصله ام از فضاهای نازنازی و اینا سر می ره... روزگارِ مونیخ جنگ جهانی دوم و فقر و روایت داستان از زبان مرگ (که برخلاف تصور دنیا رو پر از رنگ و شاعرانه می بینه) و دنیای بچه گانه ی لیزل (یک دختر بچه ی کتاب دزد و سرتق و فقیر که هزارتا فاجعه از سر گذرونده) در یکی از محله های فقیر نشینِ مونیخ، به نظرم به قصدِ درآوردنِ "آخی" و اشک و آهِ خواننده سرهم شده...
البته ناگفته نماند که این کتاب برای گروه سنی نوجوانان نوشته شده (شاید من در طی سال های نوجوانی آخی گفتن هامو صرف کتاب های دیگه ای کرده ام و دیگه به این راحتی آخی ام نمی آد).

در مورد کتاب دوم اما هرچی بگم کم گفتم!
در یک کلام عاشقش شدم... هرچقدر بیشتر پیش رفت بیشتر احساس کردم که عاشقش شدم! کتاب دیگه ی نویسنده، The remains of the day، با ترجمه زیبای نجف دریابندری به اسم "بازمانده ی روز" برگرندونده شده. این یکی کتاب هم ظاهرا با عنوان تسلی ناپذیر به فارسی برگردونده شده (گرچه من فکر می کنم اسم تسلی نیافته یا تسکین نیافته مناسب تر باشه براش).
The unconsoled در یک فضای وهم آلود و کافکایی در رویاهای موسیقی دانی به اسم رایدر می گذره. راید وارد یک شهر کوچیک جایی در اروپای مرکزی شده و قراره یک کنسرت خیلی مهم اجرا کنه. هرچی کتاب بیشتر جلو می ره رایدر، که خواننده گمان می بره فراموشی داره، با آدم های غریبه ای برخورد می کنه که کاملا می شناسنش و اونم به تدریج آدم ها رو به یاد می آره: زنش، پسری که احتمالا بچه اش باشه، همکلاسی های قدیم... آدم ها رایدر رو با خواسته هاشون به این ور و اون ور می کشونن و اون مدام از کنسرتش غافل می شه. شهر هم گول زننده است: درِ یک کافه ی بیرون شهر به هتل رایدر باز می شه و وسط خیابونی توی مرکز شهر دیوار کشیده ان و باعث می شه رایدر مدت ها توی این هزار تو گم بشه. مثل هر رویای دیگه ای، رایدر گفت و گوی آدم ها از پشت دیوارها رو برای ما روایت می کنه و گاهی گریز می زنه به خاطرات کودکی ای که همون لحظه توی مغز یکی از همراهانش در جریانه...
تم اصلی کتاب هم، شاید مشابه کافکا، عدم توانایی آدم ها در ارتباط برقرار کردنه و فضایی که این این ارتباط رو ناممکن می کنه. کتاب با وجودی که خیلی روون و شیواست، خیلی طولانیه و لبریزه از کلمه های جی آر ای پسند!

۱۲/۱۴/۱۳۸۷



نشستم خوب فکر کردم دیدم شبانه روز گنجایش همه اون چیزهایی که من ابلهانه امیدوارم انجام بدم رو نداره. نتیجه این شد که دونه دونه کتابِ صوتی (نوار قصه؟!) کتابایی که قراره یه وقتی در آینده بخونم رو دانلود کردم که روزها توی راه دانشگاه گوش بدم...
الان دارم کتاب White Tiger رو گوش می دم که فوق العاده است.

۱۲/۰۷/۱۳۸۷




یک کتاب جذاب و روان!
بعد از چهره خشنی که از آفریقای جنوبیِ کوئزی خوندم، خوندنِ این کتاب و روزگارِ این خانومِ کارآگاهِ آفریقایی خیلی دلچسبه.

۱۲/۰۶/۱۳۸۷

امیر مهدی حقیقت خبر داده که حق امتیاز کتابِ جدید جومپا لاهیری رو نشر ماهی گرفته. من هنوز کتابش رو نخونده ام و منتظرم که یک تخفیف خوب گیرم بیاد و برم کلی کتاب بخرم برای خودم.
ترجمه های قبلی آقای حقیقت واقعا عالی بود. من که موقعِ خوندنِ "مترجم دردها" از نویسندگی و از ترجمه (برگردانندگی؟!) کتاب به صورت تناوبی به شعف می اومدم.

۸/۱۰/۱۳۸۷

۷/۲۱/۱۳۸۷

بشتابید که بهمن اولین ترجمه اش چاپ شده و اگه براش با Paypal پول بفرستین، براتون پست می کنه!


۷/۲۰/۱۳۸۷

در مذمت ریاکاری - نوشته ای در مورد کافه پیانو


۷/۱۳/۱۳۸۷

کافه پیانو رو خوندم. به نظرم کتاب دلنشینی بود، گرچه روایت های ناتوردشت- گونه هی وسط متن خودنمایی می کردن. مسلما نویسنده هم به این تاثیر آگاهه که کتابش رو تقدیم کرده به خواهرش فریبا و به هولدن کالفید عزیز!
چیزی که در مورد کافه پیانو دوست داشتم قوت و دقیق بودنِ فضاها بود: وقتی کتاب رو بسته ای هم فضاهای کافه پیانویی باهات می آن...
چیزی که دوست نداشتم روایت مطلقا مردانه ی داستان بود. زن های داستان، که بسیار هم بهشون پرداخته شده بود، از دیدِ زنانه ی من واقعی نمی اومدن. حرف هایی که می زدن طبیعی نبود: حرف هایی بودن که یک مرد تصمیم بگیره به جاشون بزنه، خودشون این حرفا رو نمی زدن/ این کارها رو نمی کردن. شاید یک مرحله بالاترِ داستان نویسی/انسان شناسی این باشه که آدم ها رو اون قدر واقعی تصویر کنی، که جای شک باقی نذاری که تمام رفتارهاشون خود جوشه و چیزی از نویسنده به عاریه بهشون چسبیده نشده.

فکر می کنم جامعه عجیب غریب و زنانه/مردانه ما هم کاملا به این آدم شناس نشدنِ آدم های ما دامن می زنه. گرچه خیلی نویسنده ها هستن که این احساس رو به من القا نکرده ان، زن های دولت آبادی عمیقا و تا مغز استخون زن اند، از دولت آبادی بگیر تا این همه نویسنده ی معاصرتر...

در آخر اینم باید بگم که گاهی نمی شه بین نویسنده و راوی خط کشید. شاید باید بعضی چیزها رو به پای آدم شناسی نویسنده نوشت و بعضی چیزا رو به پای آدم شناسیِ راوی... قضیه به این سادگی ها هم نیست!


لینک های دیگه در مورد کافه پیانو:
نوشته ی رویا
مصاحبه با فرهاد جعفری در رادیو زمانه
وبلاگ فرهاد جعفری

۵/۲۵/۱۳۸۷

کوئتزی خوانی













توی این یکی دو هفته دوتا کتاب از کوئتزی خوندم: Disgrace و Life and Times of Michael K.
هر دو کتاب خیلی ساده نوشته شده ان و هر دو در آفریقای جنوبی اتفاق می افتن.
Disgrace بسیار جذاب و نفس گیر بود. دست مایه اش هم خیلی جاها جامعه پرتنش و آماده ی خشونتِ آفریقای جنوبی بود، حوادثی که زاییده ی یک اجتماعِ عظیم و بی در و پیکره. این وسط فلسفه زندگیِ دیوید (استادِ اخراجی از دانشگاه به خاطرِ یک "رسوایی اخلاقی") و لوسی (دختر دیوید که از توی یک مزرعه دورافتاده زندگی می کنه و تلاش می کنه با وجودی که از محیط هزارجور ضربه می خوره، با همه به صلح برسه) و عکس العمل های متفاوتشون در برابر اون چه بهشون می گذره، خیلی جالبه. Disgrace به فاصله شونزده سال از کتاب اول نوشته شده و به نظر من خطِ داستانی اش روون تر و کل متن صیغل خورده تر از Life and Times of Michael K. بود.
این یکی کتاب شبیه فضاهای بزرگ و هزارتویی و بی منطق کافکا بود. غول های جنگ و بوروکراسی و آدمِ خنگ و منزوی ای مث مایکل که تنها چیزی که می خواست یه تیکه زمین بود که توش دور از آدمای دیگه کدو عمل بیاره... اما مگه می شه از این دو غولِ بزرگ فرار کرد؟ جالبه که توی این کتاب در مورد سیاه یا سفید بودنِ هیچ کدوم از آدما حرفی به میون نمی آد.
خوندنِ ِDisgrace و اکیدا توصیه می کنم... در مورد اون یکی دیگه چندان مطمئن نیستم! اگه خوندینش، لطفا نظرتون رو به من بگین... جالبه که نظر خواننده های مختلف در مورد این کتاب خیلی خیلی متفاوت بود.

۴/۱۸/۱۳۸۷

رئالیسم جادوییِ تمیز به این می گن...
بونیه توی هواپیماس و در حالِ برگشتن به کشمیر... بعد فرار کردن از کشمیر و خیانت به شوهرش، شالیمارِ دلقک، و بچه دار شدن از سفیر آمریکا در هند، زنِ سفیر دخترِ تازه به دنیا اومده ی بونیه، کشمیره، رو ازش می گیره و بونیه رو با هواپیما برمی گردونه کشمیر پیش خانواده ای که بعدا معلوم می شه یک ساله تصمیم گرفته ان که بونیه مرده... بونیه سردرگمه... به این فکر می کنه که دخترش رو با یک دست پیراهن و یک شال و یک پرواز به کشمیر و یک سواری به روستاشون عوض کرده. به جای خالیِ دخترش روی پاش فکر می کنه و وزنِ دخترِ غایبش هواپیما رو می کشه پایین: هواپیما توی چاله هوایی گیر می کنه و چندین متر سقوط می کنه... بونیه با خودش فکر می کنه: کشمیره ای در کار نیست، فقط کشمیر وجود داره... و هواپیما دوباره اوج می گیره...
*****
هنوز به آخر کتاب نرسیده می دونیم که اسم دختر قرار نیست کشمیره باقی بمونه. می دونیم که این دخترِ امروزی و آمریکایی شده قراره اسمش ایندیا باشه، قراره شالیمارِ دلقک بعد از سال ها در نقشِ رانندهِ سفیرِ سابقِ آمریکا، سفیر رو توی کالیفرنیا بکشه. و حالا می فهمیم که نگاهِ سردرگمِ شالیمارِ دلقک به ایندیا معنی اش چی بوده...
*****
کتاب پره از اسم ها و کلمه های فارسی: اسمِ جادوگرِ روستا هست: نظرِ-بد-دور، شهرزادِ قصه گو مدام ذکر خیرش می شه و هزار تا اسم و رسم آشنای دیگه...
*****
فرهنگ فارسی و هندی خیلی خیلی چیزهای مشترک دارن. این خوندنِ کتاب رو چندین برابر جالب می کنه.... و بعد دستمایه مورد علاقه من: بازی با زمان! تن ندادن به محورِ یکنواخت و صاف... فکر می کنم که روحیه ی مینیمال پسندِ ما نیاز به این بازی رو بیشتر می کنه، من که دیگه شخصا تحملِ شنیدنِ اول تا اخرِ قصه رو ندارم. مثلا One thousand Splendid Suns و این روایتِ پشتِ سرهمش منو داشت دیوانه می کرد!

۳/۱۳/۱۳۸۷


Iran Awakening

کتاب شیرین عبادی رو یه نفس خوندم و به تلاش برای بهبود حقوق زنان خوش بین تر و امیدوارترشدم.
هر کدوم از دادگاه هایی که می گفت برای من معادل کلی خاطره از روزهای دبیرستانم بود و مقاله های مجله زنان: دادگاه لیلا دختر سنندجی که خانواده اش همه زار و زندگیشون رو فروختن که بتونن ما به تفاوت دیه سه نفر مرد قاتل با دیه دخترشون رو بدن که بلکه قاتل ها رو اعدام کنن... دادگاه آرین دختر شیش هفت ساله ای که زیر کتک پدر و برادر ناتنیش مرده بود و دادگاه هیچ وقت قیومتش رو به مادرش نداده بود.

ابعاد فاجعه حقوق زنان در ایران عمیق تر از این حرفاست: قضیه کمتر بودن خون بهای زن از بیضه چپ مرد رو بگیر تا برسی به عدم صلاحیت زن برای قضاوت و شهادت و ... نامعادله ی وحشتناکی به نام طلاق: یک مرد با سه بار گفتن من طلاقت می دم می تونه شرعا و احتمالا قانونا زنشو طلاق بده اما زن با مدرک پزشکی قانونی ای که بگه شوهرش کتکش می زنه هم کاری از پیش نمی تونه ببره....

بگذریم، عاشق این تیکه از کتاب شدم که بعد از تصویب قوانین اسلامی، شیرین عبادی و شوهرش می رن محضر و شوهرش بهش حق طلاق و حق حضانت بچه هاش رو می ده که حداقل یه کم از نظر قانون با هم برابر بشن.
خوندن این کتاب و توصیه اش به دیگران رو توصیه می کنم!


۳/۱۱/۱۳۸۷

The Glass Castle رو وقتی خاله ام این جا بود خوند و داد به من. کتاب خوشگلی بود. زندگی نامه کودکی خانومی به اسم Jennette Walls و خانواده پرجمعیت و خونه به دوشش و پدر ومادری که عقیده داشتن شهرنشینی آدم رو لوس و خراب می کنه.
به نظر من کتاب خوب کتابیه که وقتی داری نمی خونیش بیاد توی ذهنت (فیلم خوب هم همین طور). این یک هفته گذشته خیلی خیلی سرم شولوغ بود اما کتاب رو همیشه با خودم دانشگاه می بردم به این امید که شب توی اتوبوس بخونمش و با وجودی که وقت نمی کردم بخونمش احساس فضای کتاب باهام بود.

یه تیکه بامزه کتاب اون جایی بود که پدر خانواده می خواد به بچه هاش هدیه کریسمس بده اما پول نداره هدیه بخره و بچه هاش رو دونه دونه می بره توی بیابون ( چون توی ماشینشون وسط بیابون زندگی می کردن) و بهشون می گه که برای کریسمس می تونن یه ستاره هدیه بگیرن و می تونن ستاره اشونو انتخاب کنن! نویسنده کتاب هم ونوس رو به عنوان هدیه برای خودش انتخاب می کنه و پدرش کلی براش توضیح می ده که ونوس سیاره است و بهتره برای خودش ستاره انتخاب کنه چون سیاره ها خیلی کوچیک ترن و از خودشون نور ندارن و از این حرفا، خلاصه از پدر اصرار و از اون انکار و آخر سر پدرش می گه: خیلی خب جهنم، چون کریسمسه و هدیه هم مال توئه اگه این قدر ونوس رو می خوای ونوس مال تو!!!

البته گفته باشم که کل کتاب جدی تر و تلخ تر از این حرفاست... ولی کلا به دردِ روحیه کتابِ بی دردسرطلبیِ می خوره.

۳/۰۵/۱۳۸۷


Everything is illuminated
به نظر من مقایسه کتاب و فیلم ساخته شده بر اساس کتاب کار نادرستیه! حتا موقع دیدن چنین فیلمی هم باید به شدت احساسات رو کنترل کرد و به خود نوید بی جا نداد...

این کتاب Everything is illuminated جزو کتاب های مورد علاقه منه و متاسفانه اونم از این اصل معتبرِ علمی مبرا نبود. کتاب چندین لایه است و ادبیاتش هم خیلی خداست. نویسنده اش هم خیلی جوون و خیلی خلاقه. پارسال کتاب دومش رو خوندم و یک دل نه صد دل عاشقش شدم: Extremely loud and incredibly close.
خلاصه خواستم بگم اگه کورسوی امیدی می بینین که قراره کتابو بخونین، لطفا فیلم رو نبینین و عمر عزیز رو تلف نکنین...
همین


اینم یه نوشته قدیمی تر من
در مورد این کتاب...

۳/۰۲/۱۳۸۷

این مصاحبه خوندنی با محمود دولت آبادی رو از دست ندین!

راستی کسی می دونه که کتاب صوتی از کلیدر وجود داره یا نه؟ کسی نمی خواد همت کنه و کلیدر رو ضبط کنه؟



۲/۱۱/۱۳۸۷


بازی عروس و داماد
خیلی خب من از همین تریبون چیزی که در مورد دوست نداشتن داستان کوتاه گفته بودم رو پس می گیرم! بازی عروس و داماد نوشته بلقیس سلیمانی واقعا کتاب عالی ای بود. ظاهرا (به نقل از مجتبا پورمحسن در رادیو زمانه) به این مدل داستان flash fiction می گن: کلمات محدود و ضربه نهایی.
داستان ها عمدتا حول کشتن یا مردن می گشت و بعضی از داستان هاش هم ته مزه طنز تلخ می داد! اصلا همین فشرده کردن چندین سال و چندین نسل زندگی توی دویست کلمه، حتا اگه قصد نیشخند هم نداشته باشیم، روایت رو طنزگونه می کنه.
من از داستان "بازی و عروس و داماد" و "من و جوجه" خیلی خوشم اومد. در عجب موندم از این جسارت در "من و جوجه" و مجوزی که به کتاب داده ان... شایدم من دارم زیادی سیاه نمایی می کنم! ولی واقعا توصیه می کنم که این یکی داستانش رو حتما بخونین که خیلی خوب بود.
از قیمت کتاب هم خشکم زد: هزار و چهارصد تومن... یعنی کمتر از دو دلار نیوزیلندی اونم با تیراژ 2000 نسخه! اون وقت من همچنان منتظرم که کوپن تخفیف برام برسه که کتاب پنجاه دلاری ای که نشون کرده ام رو با تخفیف بخرم (البته اگه تا اون موقع کتاب رو توی کتابفروشی تموم نکرده باشم!). حالا درسته که این کتاب به چاپ سوم هم رسیده اما جدا قیمت کتاب توی ایران خیلی خیلی پایین نیست؟ سهم نویسنده از این مبلغ چقدره؟