‏نمایش پست‌ها با برچسب فیلم. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب فیلم. نمایش همه پست‌ها

۱۱/۱۴/۱۳۸۸

Be Italian

خانوم های گروه کتاب همه انگلیسی ان و من لهجه هاشون رو خیلی دوست دارم (در واقع کمتر لهجه ای پیدا می شه که من دوست نداشته باشم... فکر کنم کلا تصورِ تاثیرِ مکان ها بر گویش منو هیجان زده می کنه...). فیلم Nine رو با هم نگاه می کنیم و همون جا بیرون سالن حلقه می زنیم و بحث می کنیم در موردش. اغلب دوستش نداشته ان. من یه تیکه هاییش رو دوست داشتم: writer's block آقای کارگردان/نویسنده (چی باید ترجمه اش کرد؟ بن بست نویسندگی؟ سد نوشتار؟ مانع نویسنده ها؟) که منو یاد درخت گلابی می ندازه، و به وجد اومدنِ کودکِ درونِ کارگردان موقعِ شکل گرفتنِ صحنه های فیلم...

یه نفرمون برای همیشه از همه خداحافظی می کنه: ویزای work and holiday اش تموم شده و باید برگرده انگلیس. شوخیِ تکراریِ "یک شوهر کیوی پیدا کن" رو باز دوباره تکرار می کنیم و اونم خیلی جدی جواب می ده که از هر کسی که می بینه می پرسه که می خوان باهاش ازدواج کنن یا نه... ظاهرا موفق نشده که حالا داره برمی گرده.

تمامِ راه برگشت آهنگِ Be Italian توی سرم چرخ می خوره اما از بقیه ی فیلم چیزی توی ذهنم نمونده... این یعنی فیلم اش اون قدر درخشان نبوده. از ده بهش هفت دادم.



۱۰/۲۴/۱۳۸۸

از فیلمِ Whatever works اومده ایم و در حال قدم زدن به سمتِ خونه ایم. در مورد این حرف می زنیم که کاش فیلم نامه های وودی آلن رو بخونیم، از بس که نکته های کوچولو کوچولوی خوشگل داره که آدم توی فیلم وقت نمی کنه به اندازه ی کافی ازشون لذت ببره. یهو یه ایده ی خلاقانه به ذهن یوآنا می رسه: یه شب بشینیم دور هم و یکی ازفیلم نامه هاش رو هم با بخونیم... هر کسی بشه یک شخصیت.


و مسلما که قراره فیلم نامه اش Annie Hall باشه...

از فکر کردن به ایده اش که شدیدا هیجان زده شدم... امیدوارم در عمل هم خوب از آب در بیاد!


__________________
توی یکی از جلسه های شب شعرمون نمایشنامه ی چهار صندوقِ بیضایی رو با هم خوندیم و خیلی بهمون خوش گذشت!

۱۱/۰۹/۱۳۸۷

قسمتِ اول مصاحبه با وودی آلن در مورد فیلم ویکی کریستینا بارسلونا.

من که شخصا عاشق فیلم شدم و دوست دارم حداقل یکی دو بار دیگه نگاهش کنم.

۸/۲۹/۱۳۸۷



و آنان که دیده اند به آنان که ندیده اند بگویند که این را ببینند.

۸/۲۲/۱۳۸۷



















1- هندریک، بغل دستی ام توی آفیس، از این که من میلی وانیلی و افتضاح معروفشون رو نمی شناسم شاخ در آورده بود. ظاهرا دهه هشتاد خواننده های مشهوری بوده ان. نمی دونم این به بیغ بودنِ من برمی گرده یا به جنگ و گرفتاری و ایزوله بودنِ فرهنگی ما توی اون دوران که به قول هندریک، انگار توی حبابِ شیشه ای بوده ای...

2- حالا گاهی اوقات وقتی خبری یا فیلمی در مورد دهه هشتاد می شنوم، تلاش می کنم معادل سازی کنم و ببینم که ما توی ایران در چه حالی بوده ایم...

3- ظاهرا یک جورایی فیلمِ مستندِ زندگیِ اندی وارهول توی لیستِ کرایه فیلم من رفته بوده... از فیلم خیلی لذت بردم. از اثرهای هنری ای که گاهی با شک می شه بهشون گفت اثر هنری: عکس های تکثیر شده از قوطی سوپ، مرلین مونورو، مائو، فیلمِ های پرتره گونه از 600 نفر آدمِ مختلف (جالبه که دوربین رو زوم می کرده روی آدما و بعدش می ذاشته از ساختمون می رفته بیرون!!) از جمله سالوادور دالی، فیلمِ هشت ساعته از Empire State Building ، کلاه گیس های دو رندگی که سرش می ذاشته و خلاصه هزار و یک اثرِ مختلف در ساختارها و قالب های متنوع...
یک سری از نقاشی های معروفی که کشیده به Oxidations معروفه... ظاهرا روی بوم با رنگ های پایه ی مسی نقاشی می کشیده، بعدش با همکاراش دو سه لیوان قهوه می خوردن و قرص ب کمپلکس (که رنگ ادارد رو زردتر می کنه) و روی بوم اثرِ هنری می ش*شونده ان!!! در همین راستا یکی از همکارای سابقش تعریف می کرد که یک بار از کسی ایراد گرفته که چرا نقاشیت brush stroke نداره؟!؟

4- اندی وارهول سالِ هزار و نهصد و هشتاد و هفت توی بیمارستان می میره. اون موقع من هفت سالم بوده. اون موقع ما مشغولِ جنگ بودیم... توی یک دنیای متفاوت. گرچه من خودم رو چندان در این "ما" سهیم نمی بینم چون که اون دوران مشهد بودیم و دور از این هیاهو. می دونم، ربطی به هیچی نداره: همیشه یک جای دنیا جنگه و یک جای دیگه نه، یک جای دنیا یه عده دارن به یک سمفونیِ زیبا گوش می دن و یک جای دیگه زیرِ بمب می رن... دنیا این جوریه دیگه...

5- بابک داره در مورد جنگ ایران و عراق چیزی می خونه. داریم برای هم می نویسیم که خبرِ آتش بس رو چه جوری شنیدیم. من هاج و واج به لیلا نگاه می کردم که می گفت: لاله جنگ تموم شد، دیگه آدما کشته نمی شن... می فهمی؟ و من همچنان عین خنگا نگاش می کردم... بچه ی هشت ساله اون قدرها بچه نیست که نفهمه جنگ تموم شد یعنی چی... ولی شاید اون قدر بزرگ باشه که بتونه بره توی حباب شیشه ای که نه جنگ رو درک کنه، نه تموم شدنش رو نه کلی چیزای دیگه رو...


عکس از این جا

۵/۱۳/۱۳۸۷

نیاز به یک اعتیادِ جدید دارم. اپیزودِ شیشمِ جنگ ستارگان رو دیشب تموم کردم و از اون موقع تا حالا آقای جان ویلیامز داره توی سرم آهنگ جنگ ستارگان رهبری می کنه.


۵/۰۸/۱۳۸۷

بت من عالی بود. فیلم برداری اش خیلی خوب بود... بازیِ خدابیامرز جوکر هم محشر بود.


۵/۰۳/۱۳۸۷

چنگیز خان

فیلم خوشگل و درست و حسابی توی فستیوال امسالِ آکلند کم نیست.
فیلمِ زندگیِ چنگیز خان، تا قبل از این که چنگیز خان بشه رو دوست داشتم. به نظر من هیچ چیزی مطلق نیست و همه چیز مطلقا نسبیه!! چنگیز خان می تونه در فضای خشنِ مغولستان آدمِ رومانتیک و عادلی باشه (که تازه به نسبتِ اون چیزی که ما رومانتیک می دونیم، مثلا جنقولک بازی های فرهاد برای شیرین، کلی پیش پا افتاده و خنده داره. مثلا چنگیز خان بر خلافِ روالِ مغول ها برای نجات زنش لشکرکشی می کنه و برادرش کلی متعجب می شه از این کار. برای ملتِ شاعرمسلک و رومانتیکی مث ما اما باید برای شیرین خودتو به تمام معنای کلمه جرواجر کنی!!!). این نسبی گرایی به نظر من به واقعیت نزدیک تره... گرچه ما علاقه داریم که آدمای بد مطلقا بد باشن و هیچ ذره منطق و درستی ای توی وجودشون نباشه!
خلاصه به نظرم فیلم خوش ساخت بود و بازی ها هم خوب بود.
اینم یه مقاله در رادیو زمانه در مورد فیلم.


۴/۲۵/۱۳۸۷

Earth
سرنوشت فیل ها و نهنگ ها و خرس های قطبی چی می شه؟
فیل ها از تشنگی می میرن، چون فاصله ی آب تا آب هر سال بیشتر می شه... خرس ها غرق می شن چون یخ های قطب آب می شه و نهنگ ها از گشنگی می میرن چون دمای آب بالاتر می ره و پلانکتون ها و میگوها کمتر و کمتر می شن و برای پیدا کردنشون باید نصف کره زمین رو شنا کرد.

قدیما فیلم های مستندِ حیات وحش آدمو مسحور می کرد و الان افسرده! با این همه، فیلمش توصیه می شود... به خصوص اگه مث من عاشق فیل و خرس قطبی هستین!

۴/۲۲/۱۳۸۷

New Zealand International Film Festival


پرسپولیس خیلی خوب بود. کتابش البته پرجزئیات تر بود و به قول مامانم عمیق تر اما فیلمش هم عالی بود. یک نقطه ی قوت پرسپولیس اینه که همه حماقت ها رو جوک می کنه و ما بهشون قاه قاه می خندیم.







بعد از فیلم هم طبیعتا بچه ها کلی سوال داشتن که ازم بپرسن:
- واقعا نمی شه توی خیابون دست دوست پسرتو بگیری؟
- نع!
- پس چی کار می کنین؟
- قانون شکنی!
- اگه بگیرنتون چی می شه؟
- رشوه می دیم...
- چقدر؟
- مثلا 5هزار تومان... بگیر 5-6 دلار...
- اوه این که خیلی ارزونه! قیمت بوس کردن چقدره؟!؟!!؟

جالبه که به این شرایطِ غیرانسانی قاه قاه می خندیم نه؟
ضرب آهنگ فیلم خیلی خوب و به جا بود. پایانش رو هم دوست داشتم.

بی ربط: از این که آخرِ فیلم های فستیوال بیننده ها دست می زنن خوشم می آد! از این که برای پرسپولیس دست می زدن بیشتر خوشم اومد!!

۳/۲۶/۱۳۸۷

A night at the movies















چنین برنامه ای مسلما در تسخیر اثرهای جان ویلیامزه و نقطه اوجش هم طبعا جنگ ستارگان!
رهبر ارکستر قبل از اجرای موسیقی جنگ ستارگان گفت که کارگردان می خواسته برای همه اپیزودهای فیلم از آهنگ های بتهوون استفاده کنه اما بتهوون دم دست نبوده و رفته سراغ جان ویلیامیز که بدون شک شاهکار کرده (البته وسط این جمله از بتهوون یک معذرت خواهی سردستی هم کرد!)...

کلی از آهنگ های مورد علاقه منو هم زدن: آهنگ دزدان دریایی کارائیب که با آواز دزدان دریایی و تکون دادن یه سری زنجیر شروع شد و( رهبر ارکستر به جماعت گفت هر وقت صدای زنجیر شنیدین، صداهای دزد دریایی از خودتون در بیارین!!) عالی بود، اودیسه فضایی که به نظر من محشره، لورنس عربستان که جای تعریف نداره، ببر غران اژدهای فلان که بسیار محزون و زیبا بود (با دو نوازی ویولونسل و چنگ) و یه چند تا آهنگ خوب هم از انیمیشین های والت دیسنی: circle of life از شیرشاه که آخر مراسم هم دوباره اجرا کردن (احتمالا چون هم خیلی عالی بود و هم چون همه ی سازها توش شرکت داشتن)، colors of the wind از پوکوهانتس که من به دلیل پیام های اخلاقیِ محیط زیستی عاشقشم...
آهنگ اول The Simpsons در کمال تعجب واقعا خوشگل بود! احتمالا این که حواست با تصویر پرت نمی شه و فقط به موسیقی دقت می کنی باعث می شه که قدر فیلم ها رو بیشتر بدونی...
برخلاف پیش بینی من، هیچی از ارباب حلقه ها اجرا نکردن... نیوزیلند و ننازیدن به ارباب حلقه ها در هر فرصت ممکنه واقعا عجیبه!!

۳/۰۵/۱۳۸۷


Everything is illuminated
به نظر من مقایسه کتاب و فیلم ساخته شده بر اساس کتاب کار نادرستیه! حتا موقع دیدن چنین فیلمی هم باید به شدت احساسات رو کنترل کرد و به خود نوید بی جا نداد...

این کتاب Everything is illuminated جزو کتاب های مورد علاقه منه و متاسفانه اونم از این اصل معتبرِ علمی مبرا نبود. کتاب چندین لایه است و ادبیاتش هم خیلی خداست. نویسنده اش هم خیلی جوون و خیلی خلاقه. پارسال کتاب دومش رو خوندم و یک دل نه صد دل عاشقش شدم: Extremely loud and incredibly close.
خلاصه خواستم بگم اگه کورسوی امیدی می بینین که قراره کتابو بخونین، لطفا فیلم رو نبینین و عمر عزیز رو تلف نکنین...
همین


اینم یه نوشته قدیمی تر من
در مورد این کتاب...

۸/۰۳/۱۳۸۶

The Office


اول یه اپیزودشو دیدم، بعد یکی دیگه، بعد یکی دیگه...

شوخی شوخی ساعت چهار با بدبختی خودمو خواب کردم!

۶/۱۳/۱۳۸۶

"چاپلین، چاپلین نازنین"
هیچ وقت فکر نمی کردم که از جویندگان طلای چارلی چاپلین این قدر لذت ببرم. ارکستر سیدنی موسیقی فیلم رو می زد.
تنها چیزی که عجیب بود این بود که احساس می کردی وقتی تماشاچی ها دارن به فیلم می خندن، رهبر ارکستر و نوازنده ها باید اذیت بشن چون نه تنها درمرکز توجه نبودن بلکه یه قسمت هایی از اجراشون زیر صدای بلند خنده گم می شد.
اجرا خیلی زیبا و خیلی دقیق بود. فقط گاهی یکی دو ثانیه فرصت بود برای تنظیم و تطبیق زمان اجرا و اونم وقتایی بود که یه سرفصل جدید توی فیلم باز می شد.
به نظرم رهبری کردن چنین اجرایی خیلی سخت تر از یه کنسرت عادیه، کلی خنده های تمرکز-به-هم-زننده توی فضا بود و کلی صداهایی که دقیقا باید به موقع اجرا می شدن، مثلا صدای شلیک تفنگ و سقوط و اینا که دقیقا روی خود تصویر بودن، بدون ذره ای اختلاف.



حاشیه: ورود توریست های خسته ی تمام-روز-راه-رفته-ی-کوله-به-پشت -و-شلوارک-به-پا در اپراهاوس سیدنی بلامانع است!! به به!! جالبیش اینه که آدم های باشعورِ لباس رسمی پوشیده حاضر در اپراهاوس به این توریست های عزیز اخم نمی کنن و حتا دمپایی لاانگشتیِ شلپ شولوپ کنِ رفیق نگارنده رو با بزرگواری زاید الوصفی، نادیده/ ناشنیده می گیرن!! به حق چیزای ندیده!!!

۵/۲۰/۱۳۸۶

Fidelio
تنها اپرای بتهونه و داستان آزاد کردن یک مرد زندانیه از زندان سیاسی. همسر این مرد برای این که بتونه شوهرشو از زندان نجات بده، دوسال توی زندان با اسم جعلی فیدلیو کار می کنه و آخر سر هم شوهرشو نجات می ده و حق بر باطل پیروز می شه.
داستان اپرا اصلا و ابدا جذاب نبود! شاید برای این دور و زمانه جذاب نبود نمی دونم... اما موسیقیش محشر بود. خواننده ها عالی بودن و از اجرا هم بسیار لذت بردم.
کل اپرا یک زیرنویس داشت که در یک صحنه خیلی مهم و خیلی پردیالوگ، خانوم یا آقای آپارت چی خوابش برد و زیرنویس ها رو نشون نداد، بعدش یهو دوزاریش افتاد و تند تند نوشته ها رو رد کرد تا برسه به صحنه ی در حال اجرا... یه چیزی تو مایه های: خدایا چه دردسرت بدم، و الضااااااااالین....

این اپرا رو ارکستر فیلارمونیک آکلند اجرا می کردن. این دومین اجراییه که ازشون می بینم و به نظرم خیلی عالی ان.


بعد از دیدن اپرا رفتیم Die Hard 4 دیدیم!!! اونم در نوع خودش خوب بود!!! جلوه های ویژه محشر و چاخان های فراوان و قهرمان بازی اساس... خلاصه که امشب عقده سوپرمنمون حسابی ارضا شد!!!

۵/۰۶/۱۳۸۶

El Violon
فیلم یعد از یه موسیقی زیبای گیتار و ویولون، با صحنه های خشن از شکنجه شورشی های یه روستایی تو جنوب مکزیک توسط سربازها شروع می شه. شاید برای این که تا آخر فیلم که شخصیت های شناخته می شن، بیننده خیلی سختشه که بخواد صحنه های شکنجه شدنشونو ببینه.
فیلم ویولن به زبان اسپانیولیه و سیاه و سفید و برنده کلی جایزه!
ماجرای اصلی فیلم هم پیرمردیه که روستاشونو سربازای دولت تصرف کرده ان. پسر پیرمرد هم جزو فرماندهان شورشه. روستایی ها توی جنگل فراری شده ان و شورشی های روستا هم توی جنگل آماده مبارزه ان اما کلی از مهماتشون توی روستا مونده. این پیرمرد ویولن زن، به بهانه سرکشی به مزرعه اش می ره روستا و فرمانده اول بهش اجازه رفتن به مزرعه نمی ده و ازش می خواد که براش ویولن بزنه.
کم کم فرمانده به ویولن علاقمند می شه و از پیرمرد می خواد که هر روز بیاد و براش ویولن بزنه. و اونم هر دفعه بعد از ویولن زدن، یواشکی یه مقدار مهماتی که توی مزرعه چال کرده ان رو می دزده و می رسونه به شورشی ها.
آخر فیلم هم قاعدتا با پایانِ قابل پیش بینیِ سرکوب تموم می شه. اما این چیزی از زیبایی گفتن این داستان تکراری کم نمی کنه ....

۴/۳۱/۱۳۸۶



خیلی وقت بود که فیلم مستند ندیده بودم. این یکی خیلی جالب بود!
فیلم Crossing the Line داستان زندگی یه سرباز آمریکایی به اسم جیمز درسناکه که در حدود سال 1962 از ارتش آمریکا فرار می کنه و می ره کره شمالی. جیمز کودکی سختی داشته و خانواده اش تقریبا رهاش کرده بودن. بعدها وارد ارتش آمریکا می شه. جایی که به قول خودش سربازها دنبال یه "پدر" به نام ارتش می گردن.
در زمان جنگ سرد کره شمالی و کره جنوبی، یه وقتی که از دستورها و خشونت های ارتش به تنگ اومده بوده، از مرز می گذره و می ره کره شمالی. کره شمالی کشوریه که با وجود ضد آمریکایی بودنش و با وجود فقر وحشتناکش این آدم رو می پذیره و توی سال های قحطی خانواده اش رو حمایت می کنه. این آدم با وجود زندگی محقر و محدودی که می شه توی کره شمالی داشت، یه قهرمان محسوب می شه.
و خب کلی هم دستمایه تبلیغات ضد آمریکایی بوده و توی چند تا فیلم هم نقش "آمریکایی بد" رو بازی کرده.
فیلم نه چندان ضد آمریکایی بود و نه خیلی ضد کره ای ( گرچه تیکه هایی که کارگران بعد از اکران فیلم اومد همه اش ضدآمریکایی غلیظ بود!) بلکه بیشتر حول این حقیقت ساده بود که جیمز درسناک جایی رو کشور خودش می دونه که بهش احترام می ذارن... به همین سادگی و به همین تلخی!

۴/۲۱/۱۳۸۶

به جز کوتاهی فیلم و کم رنگ بودن نقش جن خانگی کریچر و بازی ران و هرماینی (راستی چرا این دوتا فقط دوطرف هری وامی ستن و بازی نمی کنن؟!؟) کلا فیلمش خیلی خوب بود.
صحنه های مبارزه تو وزارت سحر و جادو رو سه بعدی دیدم که خیلی چسبید.

۲/۲۷/۱۳۸۶

نمی دونستم که مرجانه ساتراپی فیلم پرسپولیس رو هم ساخته!!! کلی ذوق کردم!ا

۲/۲۶/۱۳۸۶

امیدی که ناامید شد



نیوزیلند ته دنیاس و یکی از خواص ته دنیا اینه که همه چی دیر بهش می رسه (به جز حق رای دادن زنان که ظاهرا اولین بار در سال هزار و هشتصد و نود و سه در نیوزیلند به رسمیت شناخته شد (این جور اتفاقات نادر از ته دنیا شروع می شن قاعدتا)) فیلم های روز هم تا از روی دریاها و قاره ها رد بشن و برسن این جا ماه ها طول می کشه. اینه که فیلم های نوامبر 2006 رو تازه می آرن رو پرده


فیلم بابی در مورد شب ترور سناتور رابرت کندیه. آدمایی که اون شب توی هتل جمعن تا پیروزی احتمالی رابرت کندی رو توی انتخابات جشن بگیرن. امیدهایی که آمریکایی های خسته از جنگ ویتنام، مکزیکی های خسته از تبعیض، سیاه های افسرده از قتل مارتین لوتر کینگ، زن ها و جوون ها بسته ان به این پیروزی... فضای آماده ی تغییری که مشتاق این اتفاقه. فیلم در مورد چندین آدم مختلفه و هی برش های کوتاه از هر کدوم رو نشون می ده: دختری که با پسر هم کلاسیش ازدواج می کنه برای این که نفرستنش ویتنام، مدیر آشپزخونه هتلی که به خاطر رفتارهای نژادپرستانه با مکزیکی ها و سیاه ها اخراج می شه، بچه های دبیرستانی ای که برای کندی تبلیغ می کنن، دختر روزنامه نگاری که از چک اسلواکی اومده که پنج دقیقه با کندی مصاحبه کنه و کلی داستان کوتاه دیگه این وسط که هی به هم گره می خورن و هی باز می شن و ... نهایتا ترور کندی که این توده بافته شده رو می ریزه بهم


پی نوشت: دوباره که نوشته مو خوندم دیدم یه مقادیری "جوگیرانه" نوشتم... !!ا