‏نمایش پست‌ها با برچسب تئاتر. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب تئاتر. نمایش همه پست‌ها

۸/۱۵/۱۳۸۶


We Will Rock You

زمان داستان سیصد سال در آینده اس، وقتی که سازهای موسیقی ممنوعن و موسیقی فقط توسط کامپیوترها ساخته می شه و مردم watch the same movies, listen to computer-generated music, wear the same clothes and hold the same thoughts...
یه پسری این وسط به اسم Galileo Figaro* پیدا می شه که مدام بهش آهنگ الهام می شده و و به خاطر این داستان پلیس دستگیرش می کنه و اون جا با دختری آشنا می شه که اونم به خاطر متفاوت بودن با اجتماع و متفاوت لباس پوشیدن دستگیر شده بوده، Galilio اسم این دخترو می ذاره Scaramouche*.و با هم از دست پلیس فرار می کنن و با یه گروه فراری به اسم Bohemian آشنا می شن و که به متون و پوسترهای کهن (!!) دسترسی داشته ان و اون جاست که می فهمن موسیقی یه زمانی توسط انسان ها خلق می شده و ساز افسانه ای به اسم گیتار برقی وجود داشته!!!

کیفیت اجرای آهنگ ها عالی بود. خواننده ها هم محشر بودن. داستان هم خیلی بامزه بود و گرچه اصل داستان انگلیسیه، برای اجرای نیوزیلند، یه مقدار شوخی های نیوزیلندی قاطیش کرده بودن. این موزیکال پنج ساله که داره تو انگلیس اجرا می شه. من کاملا دوست دارم که یه بار دیگه هم ببینمش!!!



* این دوتا اسم رو از متن Bohemian Rapsody برداشته ان

۵/۲۶/۱۳۸۶

Naughty Billy


دیشب داشتم آهنگای کامپیوترم رو سروسامون می دادم... اونایی که بی نام ونشان بودن رو گوش می دادم و مشخصاتشون رو اضافه می کردم، اونایی که توی لیست نبودن رو به لیست اضافه می کردم و خلاصه تا دل شب مشغول این بازی بودم... با هر آهنگ هزارتا فضا و تصویر می اومد و می رفت:

It's only a paper moon آقای نات کینگ کول رو احتمالا باید اواخر راهنمایی/اوایل دبیرستان گوش داده باشم... چیزی که اون موقع می شنیدم این بود: Billy with me, Billy with you... و با خودم می گفتم این بیلی عجب بلاییه ها!!!

Strangers in the night و تئاتر زیبای "پوف و بدنسازی" با بازی سیما تیرانداز و گلاب آدینه.. عجب تئاتر زیبایی بود!!

Fly me to the moon یعنی پیاده روی و آواز خوانی تو خیابون طالقانی تا خانه هنرمندان و آش رشته خوشمزه اش... دلم برای چیزهایی به همین سادگی تنگ شده: آواز خوندن هامون، آشپزی کردن هامون و هندی حرف زدن هامون!
(چند وقت پیش برای سارا و ارینا یه چشمه هندی اومدم، پکیدیم از خنده... از هندیه می پرسن چند سالته و اونم می گه: I am dirty, my wife is dirty too...)

L'italiano vero و سفر شوندشت با افرا و شبنم و احمد و روزبه و پرستو ... کل روزهای بالقوه چرندی که شهریور و مهر پارسال می تونستم داشته باشم و با معاشرت با این بچه ها کلی شاد و لذت بخش شد... این آهنگ یعنی چهار صبح تو جاده هراز با سرعت بالا و آرامش/خواب زدگی منِ فوبیای-جاده-دار که فقط آواز خوندم و فقط همین تیکه از آهنگو بلد بودم!! هیچی بدتر از این نیست خداییش!

۸/۰۷/۱۳۸۵

نقد درست و حسابی ای برای تئاتر "مرگ ابریشم"، آخرین کار آتیلا پسیانی پیدا نکردم. هرچی بود یا فحش بود یا این که "ما که نفهمیدیم چی شد". من از تئاتر خیلی خوشم اومد. به خصوص از اپیزود آخرش. مجذوبش شدم بدون این که بفهمم چرا.
حتا نتونستم تشخیص بدم که این سه اپیزود مربوط به یه نفر بودن یا سه نفر... فقط با دهن باز تئاتر رو تماشا کردم/ خوردم!!!
از حرفای گوینده و ایده ای که داشت، توی اپیزود اول، خیلی حال کردم: فرض کن که بعد از مرگی درکار نباشه. فرض کن هرچی هست یه تصویر ثابت از بازماندگانه. یه تصویر مجازی...
هنرپیشه هم فوق العاده بود. حرکاتش واقعا خارق العاده بودن. صحنه پردازی هم جالب بود...
با این همه، من چیزی نفهمیدم!!
لطفا اگه لینک جالب توجه پیدا کردین به من خبر بدین. (حتا سایت ایران-تئاتر و تئاتر-سینما هم چیزی درموردش ندارن).

۵/۰۴/۱۳۸۵

آدم‌ها سه دسته‌ان: دسته‌ي اول اونايي كه به سوت اهميت مي‌دن، دسته‌ي دوم اونايي كه به سوت اهميت نمي‌دن و دسته‌ي سوم اونايي كه سوت مي‌زنن.

اگه به سايت اين تئاتر سر زدين و ديدين كه اين نمايش 100% امتياز گرفته و نوشته 1 راي، بدونين كه اون يك نفر كسي نبوده به جز حاجيتون لولو!!!

اگه دوست دارين يه تئاتر خلاقانه و زيبا ببينين كه روحتون تازه بشه برين سراغ ددالوس و ايكاروس. اين تئاتر يه ورژن جديد از افسانه‌ي ددالوس و پسرش ايكاروسه كه " در اساطير يونان آمده است كه‌"ددالوس" هنرور و مخترع دربار "مينوس شاه" براي زنداني كردن "مينوتور"- هيولايي كه برخلاف ديگر "سانتورها" از نوك پا تا زير گردن شمايلي انساني داشت اما سر گاو نري روي شانه‌هايش بود ـ لابيرنتي طراحي كرد كه هركس وارد آن مي شد نمي توانست از آن رها شود‌. تا آن كه روزي‌" تسيوس " كه به عنوان قرباني وارد لابيرنت شده بود با ياري آريادنه ـ دختر مينوسي‌اي كه دل باخته اش بود- توانست پس از نابودي مينوتور از لابيرنت فرار كرده و حاصل خلاقيت "ددالوس" را بي اعتبار كند‌. مينوس شاه نيز بر ددالوس خشم گرفت و قصد جان او را كرد‌. ‌ددالوس نيز كه كشتي‌ها از سوار كردن او سر باز مي‌زدند‌، با به هم بستن پرهاي پرندگان به وسيله‌ي موم براي خود و پسرش ايكاروس دو جفت بال ساخت‌. ايكاروس در حين پرواز مغرور شد و با نزديكي بيش از حد به خورشيد بال‌هاي مومي‌اش را آب شده ديد و در دريا فرو افتاد و غرق شد‌. اما ددالوس نجات پيدا كرد و با ترفندهايي مينوس شاه را نيز از ميان برد. " ادامه‌ي مطلب رو مي‌تونين اين‌جا بخونين.

طراحي صحنه بسيار خلاقانه و استادانه بود. و بازي‌ها هم عالي. بعد از تئاتر ما به اين نتيجه رسيديم كه اين كار حيفه فقط توي ايران اجرا داشته باشه و بايد توي كشورهاي ديگه هم اجرا بشه!

عكس‌ از سايت تئاتر-سينما و نقل قول هم از سايت ايران تئاتر

۱۲/۱۷/۱۳۸۴

يكي داستانيست پر آب چشم
دل نازك از رستم آيد به خشم

عروسك‌ها خيلي زيبا بودن. كلا ايده‌ي اپراي عروسكي رستم و سهراب ايده‌ي نابي بود.
براي هزارمين بار دلم نمي‌خواست سهراب كشته بشه و براي هزارمين بار به شدت مجذوب داستان شدم... كاش بازهم كاراي شاهنامه‌اي ساخته بشه....
تنها چيزيشو كه دوست نداشتم لهجه‌ي خواننده‌ها بود. وقتي فردوسي اول اپرا شروع كرد به : به نام خداوند جان و خرد كزين برتر انديشه برنگزرد، لهجه‌اش خورد توي ذوقم. دوست داشتم لحن فردوسي با شكوه و بي نقص باشه...
حضور ناظر و دردمند فردوسي توي داستان هم خيلي زيبا بود. فردوسي‌اي كه به مرگ سهراب و شيون تهمينه و رستم نگاه مي‌كرد...
واي !!! من چقدر شيفته‌ي شعرم!!! و چقدر تركيبي از شعر و داستان و موسيقي و عروسك به دلم نشست!!!

بعد از تموم شدن تئاتر بدو بدو خودمونو رسونديم به سينما استقلال:

چهارشنبه سوري فيلم خيلي خيلي زيبايي بود. بازي هنرپيشه‌ها واقعا خوب بود. به خصوص ترانه علي‌دوستي با اون صورت نازش و حالت‌هاي طبيعيش: وقتي موقع دروغ گفتن قيافه‌اش عين خنگا مي‌شد و وقتي بچه‌گانه ذوق مي‌كرد از تصور اين‌كه بدون اجازه گرفتن از شوهرش ابروهاشو برداره. هديه تهراني هم بالاخره چهارتا بازي از خودش نشوش داد. يه كم موفق شد اون ماسك تكون‌ناپذير رو حالت بده و نشون بده كه ترسيده يا مضطربه يا مستاصل.

به دليل خوشگذراني‌هاي بي‌حساب امروز دارم از سردرد مي‌ميرم. با وجود حماقت هميشگيم براي مسكن نخوردن از اول صبح يه استامينوفن كدئين انداخته‌ام بالا. ديري نخواهد گذشت كه رييس مرا خفته بيابد در جايگاه خويش! به درك!!!

۲/۳۰/۱۳۸۱

تئاتر سحوري قطب الدين صالحي فوق العاده قويه و قشنگ اما بعد از تئاتر اين حس رو توي آدم به جا مي ذاره که همه اش در حال غفلته و همه اش در خواب بوده... البته اين خاصيت داستان مولويه نه تئاتر ...
مولوي بعضي وقتا بد جور خشن مي شه.
بعضي جاها اون قدر از جان نالايق انسان حرف ميزنه که حس ميکني که خداي بنده نواز فقط براي اونايي راه سير رو باز گذاشته که خيلي کار درست باشن و بقيه ول معطلن. اين که حس کني جزو خواص دستگاه آفرينش نيستي که هيچ، جزو کسايي که خدا بهت يه گوشه ي چشمي داره هم نيستي خيلي دردناکه .
و مولوي بعضي وقتا رحم نميکنه...اين ايده / نظريه/ واقعيت رو مي کوبه توي سرت...