۸/۰۲/۱۳۸۳

تافل ثبت نام مي‌كني.
وسط روزاي شولوغ و بي‌حال ماه رمضون يه رومباي جديد مي‌زني كه پدر سرانگشتاي تنبلت رو در مي‌آره.
شروع مي‌كني به خوندن مقاله براي سمينارت... ظاهرا يه چيزيه در مورد ملق زدن در بارانداز...
كشف ‌مي‌كني كه ليموترش روي سيب فوق العاده مي‌شه و يه سالاد جديد به ثبت مي‌رسوني...
خورش سيب آلو (بدون آلو البته) مي‌پزي و دختر عمه‌ات تاييدت مي‌كنه
بي‌خوابي مي‌زنه به ملاجت و "عادت ‌مي‌كنيم" رو مي‌خوني تا تموم شه. و در عجب مي‌موني از زويا پيرزاد
و به اين نتيجه‌ي منطقي مي‌رسي كه گور باباي دنيا...

گورباباي همه‌ي صاب‌خونه‌هاي مزخرفي كه پولت رو بالا مي‌كشن و گور باباي اين‌كه ممكنه در روزهاي آتي مجبور باشي ظرف دو روز خونه پيدا كني ....

هیچ نظری موجود نیست: