گذشته اون روزگاري كه از فضاها و آدمها به تنگ بيام. الان بوي تعفن كه به دماغم ميخوره، فرار نميكنم، خوابم نميگيره، عصباني هم نميشم....عكس العملهاي كنترل شدهي مناسب رو از خودم بروز ميدم. پوستهي محكمي هست بين من و دنيا كه آدماي-توي-قاموس-من-مزخرف ازش رد نميشن. و همين حس ميكنم كه كافيه.
رفتارهاي با لبههاي ساييده شده، رفتارهاي سنجيده، قضاوتهاي معلوم و حالا-ديگه-كاملا-شخصي-كه-قبلا-توي-چشم-آدما-ميكردم رو حالا ديگه براي خودم نگه ميدارم.
اصلي در زندگي وجود داشت به اسم خود را سانسور نكردن. حالا اون اصل از بين رفته و نخنما شده. حسها و فكرها و حرفها براي تو و بيرون اومدن از من اجازه ميخوان و منِ محافظهكارتر شده، بهشون اذن دخول و خرج ميدم.
روي پوست منو يه دوغاب متخلخل و نازك و محكم گرفه (عين همونا كه توي ريختهگري لاست فومه ). اين تاثير كاركردنه ...و كلي چيزاي ديگه...
من چقدر عجيب غريب شدهام.
عجيب غريب و جدي
۹/۱۵/۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر