۱۱/۰۷/۱۳۸۳

شايد تاثير شعاع‌هاي نور موازي و پرغباري باشه كه از بيرون داره مي‌ريزه تو كه قاطي دري‌وري‌هاي روزانه در مورد لاغرشد‌‌ن‌ها و پسرهاي روزگار و موفقيت‌هاي احمقانه و ميلي‌متري در درسخوند‌ن‌ها و چيزهايي از اين دست، صحبت‌مون گل مي‌ندازه.
دارم براش تعرف مي‌كنم كه يه نفر رو مي‌شناسم كه دعا مي‌كنه و بعدش هم اينو اضافه مي‌كنم كه خيلي جالبه كه آدما بتونن دعا كنن. يعني بدونن كه به سيستم خلقت connect ان و صداشون به يه جاهايي ميرسه. با يه جور اطمينان بهم مي‌گه تو خيلي connectاي. از اين حرفش خوشم مياد. اما نه اون قدر كه بتونم يا اين كه بخوام اين سيستم‌هاي-ساليان-سال-زنگ-زده-توي-وجودم رو به كار بندازم...
سارا از عقيده‌ي همكلاسي‌هاي سوئديش در مورد فطري بودن دين‌خواهي و خداجويي برامون گفت. از اين اطمينان مطلقشون كه: "اينا چيزايي‌ان كه توي كتاباي درسي‌تون بهتون گفته‌ان".
صحبت‌مون به هيچ جا نمي‌رسه...
آفتاب توي روزاي زمستوني خيلي مي‌چسبه... گفتگوهاي بي‌سرو ته با رفقا هم همين طور!!!!

هیچ نظری موجود نیست: