در مورد پديدهاي به اسم قلمرو حرف ميزديم. در مورد جايي كه تو آدمها رو از اون نزديكتر راه نميدي. در مورد فضاها و زمانهايي كه خصوصيان و اگه ازت بگيرنشون مختل ميشي... درمورد پذيرفتن آدماي جديد حرف زديم در مورد جلو و عقب رفتن اين مرزا بسته به سن و حال و هواي آدم.
در مورد خيلي چيزا حرف زديم.
مث همهي اين 14 سال كه در مورد همه چي حرف ميزديم و آخرش به اين نتيجهي قطعي ميرسيديم كه "ما چقدر گليم"...
اين بار البته قبل از رسيدن به اين "كلام آخر" به اين نتيجه هم رسيديم كه من قلمروي فيزيكي مشخص ندارم... امروز داشتم به اين فكر ميكردم... چيزي كه بخوام دست بذارم روش و بگم اين قلمروي منه ميشه چهارتا كاغذ و كتاب كه اونم بعد از يه زماني حالم رو به هم ميزنن و ميندازمشون دور...
...
...
...
من به گ..گيجگيِ فلسفي رسيدم...
۱۱/۰۵/۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر