دچار حس های جدیدی شده ام: برای خونه و زندگیم نگرانم!!!!
دچار این وسواس احمقانه ام که نکنه دزد اومده باشه خونه یا نکنه سوسک ها به خونه حمله ی مسلحانه کرده باشن یا نکنه که ...
با وجود عطش همیشگیم برای سفر و کهیر زدنم در صورت مسافرت نرفتن پس از یک هفته جایی موندن، جزو دفعات نادریه که دارم نسبت به جایی علایم تعلق نشون می دم
کم کم داشتم نگران می شدم که روحم قانقاریا گرفته و نسبت به احساسات طبیعی و منطقی، مث تعلق خاطر به مکان ها و آدم ها و اشیا، عکس العملی نشون نمی ده. یه زمان هایی که زندگیم توی کیف کوله ام جا می شد و خودم چیزی بودم مشابه جهانگرد دوست ممل!
تنم به پیله ی فضاها نمی گنجنید/ هنوز هم نمی گنجه*. تفاوت شاید در این باشه که قبلا به این مهاجر/ جهانگرد بودنم به دیده ی یک نیاز و یک قسمت مهم خودم نگاه نکرده بودم. الان می فهمم که کی صدای اون بدبخت از درونم بلند می شه و کی اعلام نارضایتی می کنه و کی باید بهش توجه کرد...
توی این حس های جدید دل-نگرانی برای خونه و زندگیم، رگه های آشنای بی قراری اون جهانگرد رو هم پیدا می کنم... انگار که مبدا مهم نیست . فقط رفتن مهمه.
من پر از وسوسه های رفتنم
رفتن و رسیدن و تازه شدن!!
*با اجازه ی فروغ!
۱/۰۶/۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)


هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر