ميگه فكر نميكني كه دلت براي دانشگاه تنگ شده؟
يهو ميبينم كه خيلي! دلم لك زده براي شريف. امروز با استادم در دانشگاه فخيمهي علم و صنعت قرار دارم. باز از هيچي بهتره. فضاي اون جا فضاي غير علمي/فرهنگي/ هنريه... به دل نميچسبه.
وقتي آدماي دور و برت ازت كوچولوتر باشن، چه جوري ميشه به رشد دل بست؟
به سان رهنورداني كه در افسانهها گويند...
گرفته كوله بار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خيزران در مشت
گهي پر گوي و گه خاموش
در آن مهگون فضاي خلوت افسانگيشان راه ميپويند
ما هم راه خود را ميكنيم آغاز...
...
بيا اي خسته خاطر دوست
اي مانند من دلكنده و غمگين
من اين جا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه ميبينم بدآهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بگذاريم
۳/۰۳/۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)


هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر