دويست نفر حلقه زده بودن دور دو سه تا جوون كه داشتن ميرقصيدن. اين ملت بدبخت ما رو چه ميشود؟! با يه لبخند مخلوط كنجكاوي و ترديد ميايستن كنار و نگاه ميكنن و فقط همين. ما رو شقه شقه هم بكني، از خودمون و از رسوبات ناخودآگاهمون كنده نميشيم. هيچ كسي جلوي كسي رو نگرفته بود كه نرقصه. ديشب ميشد رقصيد و دست زد... اين همه آهنگ خوب و ريتم دامبول ديمبولي هم كه - به قول شهبال- توي خونمونه!!!!!! شايد براي اين كه يه جمع دويست نفري رو رقصوند بايد دليل محكمتر و هيجانانگيزتري داشت.
يه كم دري وري دارم ميگم، ميدونم.
قول شرف ميدم كه دچار به-زور-در-هر-چيز-دليل-فلسفانه/جامعهشناسانه-چپانيدن نشدهام....
فقط دلم ميخواد ببينم كه اين رشتههاي چسبناك دست و پامون رو داريم ميندازيم دور...
۳/۱۹/۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)


هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر