۸/۰۴/۱۳۸۴

هر روز مي‌شينم و Becker و Friends نگاه مي‌كنم و هر روز با وسواس اندازه مي‌گيرم كه چقدر دارم مي‌خندم و چقدر آستانه‌ي به خنده در اومدنم بالاتر يا پايين‌تر رفته. اگه بالاتر رفته بود (به جاي اين كه تصميم بگيرم كه سريال اون قدرها بامزه نبوده و ...) سريع ارتباطش مي‌دم به فضاهاي زندگيم و محيط و اجتماع و سياست و مقاله‌هاي دردناكي كه اون روز خونده‌ام. اگه پايين‌تر اومده بود ذوق زده مي‌شم و سريع به اين نتيجه مي‌رسم كه چقدر زندگي زيباست و تشكيلات....اگه بخوام جمع‌بندي كنم روي هم رفته من كلا يه دغدغه‌ي فلسفانه دارم كه "life sucks" و اين دغدغه هم بسته به نتايج آناليز اطلاعات فوق الذكر، از اعماق كله‌ام مياد بالا و منو در يه state of suspension نگه مي‌داره.... اون قدر كه دوباره Becker شروع بشه و من دوباره با خودم و دغدغه‌هاي فلسفانه‌ام كلنجار برم.

هیچ نظری موجود نیست: