۱۲/۲۷/۱۳۸۴

وقتي سطح دوستي و شناخت از يه مرحله‌ي خوبي گذشته باشه، ادامه پيدا كردن سير صعودي صميميت و نزديكي به يك فاكتور ديگه (علاوه بر هزار تا نكته‌ي ريز و درشت ديگه) وابسته مي‌شه: يكي بودن تابوها
تابوهاي متفاوت يا غيرهم سطح در بهترين آدم رو وادار به خودسانسوري مي‌كنه و گاهي وقتا هم آدما رو از هم مي‌رنجونه. خيلي سخته كه بخواي رفيق صميمي كسي باقي بموني كه سطوح حساس بودنتون به رفتارها و باورها با هم فرق مي‌كنه.
وقتي اندازه‌ي تابوها به هم نزديك باشه، حس نمي‌كني كه طرف مقابل داره تعمدا به مقدسات تو بي‌اعتنايي مي‌كنه يا اين كه داره جسارتش رو به رخ تو مي‌كشه.


وقتي بعد از مدت‌ها با پرستو گپ زدم داشتم به اين فكر مي‌كردم كه چرا اين همه چيزاي حياتي‌اي كه بايد در موردشون با يه نفر حرف مي‌زدم/ فكر مي‌كردم رو ناگفته گذاشته‌ام. قضيه نداشتن علايق مشترك با بقيه‌ي جماعت نبود. قضيه درصد پيشرفتگي در مسايل بود كه مستقيما از درجه‌ي تابو داشتن متاثره.

اين جوري بود كه من فرمول يه رفتار طبيعي خودم رو كشف كردم!!

هیچ نظری موجود نیست: