۷/۳۰/۱۳۸۵

منو با خودش برده بود که نقش دیلماج رو بازی کنم. می خواست برای رییسم توضیح بده که چرا واحد بازرگانی این قدر مزخرف عمل می کنه و غیره.
خیلی داشت چرند می گفت. من کلی تلاش می کردم که حماقت هاشو کمتر ترجمه کنم که بنده خدا اردنگی دریافت نکنه...
به یه جایی که رسید، رییس بهش گفت: You know what you are saying? : bullshit!!!
اونم تند تند سرشو تکون داد و گفت اوکی اوکی و رو کرد به من که: چی گفتن؟!؟!

:)

هیچ نظری موجود نیست: