۸/۰۵/۱۳۸۵

دوستمون فرانک سیناترا فرموده اند که: who knows where the road will lead us, only a fool can say
آخر روز داشتم از کریستین خدافظی می کردم (خدافظی از رییس با زبان بدنی که فریاد می زنه: وای به حالت اگه یه کار دیگه ازم بخوای، من دارم می رم خونه، حالیته داداش؟!) یهو ازم می پرسه که من چه آینده ای برای خودم می بینم. وا می رم... یه دور همه وجودم می آد پشت چشمام جمع می شه و دوباره می ره پایین. یه چرندیاتی سرهم می کنم مبنی بر این که کار کردن توی شعبه های دیگه باید جالب باشه و اونم قانع می شه.
توی خونه بند نمی شم. تا نان و شیرینی میرداماد آهنگ-نیوشان و آوازه خوان راه می رم تا بتونم دوباره چشم اندازهای بلند مدت رو برای یه چند وقتی در ته درونم دفن کنم. یه چیزکیک خوشگل می گیرم. وقتی می رسم خونه دیگه هیچی از هیچ کجا یادم نمونده. زندگی خلاصه می شه در اتو کردن مانتو برای فردا و خوردن کیک و شیر چای گنده.

هیچ نظری موجود نیست: