۹/۱۵/۱۳۸۵

بعد از دفعه اول ریجکت شدن، تجربه نشون داد که باید توی صف واستادن و نامه ریجکشن دریافت کردن رو out source كنم. سری قبل مجتبا و امید این وظیفه خطیر رو به عهده گرفتن و این دفعه کاوه.
سری قبل من کردان و قزوین بودم و در حال سیاحت قلعه الموت و احساس خاصی بهم دست نداد از ریجکت شدن. این سری هم داشتیم با کریستین و این پسره در واحد IT در مورد ردیابی موجودی انبار حوزه شرق تهران حرف می زدیم ومن مجبور بودم که همه بافر مغزم رو صرفش کنم.
به هر حال هرچی دفعه اولش مزه می ده! بار سوم دیگه قضیه لوس می شه. بعدش باید ام اند ام خورد و در مورد چرندیات زندگی با طاهره و پرستو حرف زد.
همین!!

هیچ نظری موجود نیست: