تا حالا اين جوري نشده بود!!!
غزل خداحافظي رو براي استادم، كه خيلي خيلي به من لطف كرده بود، نوشتم، هزار بار خوندمش و آخر سر موس (موش... موش كوچولو؟ دم باريك؟ فرهنگستان به اين ماسماسك چي مي گه؟!!؟) رو بردم روي send، چشمامو بستم و كليك كردم!!!!
بعدش هم براي خودم يه بهانه اي جور كردم و از اتاق رفتم بيرون با منشي دانشكده به گپ زدن كه آره چرا در دستشويي خراب شده و كليد من بازش نمي كنه و غيره (متاسفانه سر و ته گفتگوي مربوطه در سه خط هم اومد!!) ...
بعدش ياد همه استعفاهايي افتادم كه توي يك سال اخير نوشتم...
توضيح ضروري: استعفا ندادم ها! فقط استادم و موضوعم رو عوض كردم...
۱۲/۰۲/۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
مبارک باشد
ارسال یک نظر