پرفسور کوچولوی من، خیلی راحت به این نتیجه رسیده که برای مواجه نشدن با وقایع استرس زا، می شه خوابید. فکر کنم که این کارو اولین بار در بچگی کشف کردم. وقتی که احتمالا اول دبستان بودم و خونه تنها بودم (فکر کنم که کل زمانش نیم ساعت هم نشد). به این نتیجه رسیدم که بخوابم که نفهمم چی می شه و بعدش که همه آمدن و زندگی شیرین شد، بیدار می شم.
خب حماقت قضیه در این جاست که فکر می کنم اینو با Don't think ام همراه کرده ام و هر وقت که لازمه به سوال هایی تو مایه های «از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود » فکر کنم خوابم می گیره و بی خیالش می شم!!
خب یکی از پیامدهای خیلی مفید قضیه این بوده که من خیلی شرایط رو راحت می پذیرم و با تمام توان لذت می برم بدون این که خیلی خودمو تو دردسر بندازم که به سوال های مطرح شده در بالا (!!) فکر کنم و mission و vision و سایر قرتی بازی هامو مدام چک کنم.
یکی از پیامدهای خیلی خیلی چرندش اینه که شب های امتحان با شدت و حدت (دیکته اش مشکوک می زنه!!) تمام می خوابم و هیچ وقت یادم نمی آد که برای هیچ امتحانی بیدار خوابی کشیده باشم.
الان هم قبل از شروع اولین کلاسم مث چی خوابم گرفته. خودمو بسته ام به قهوه اما مگه فایده داره؟!!!؟ ناخودآگاه که کافیین سرش نمی شه که!!!!
فکر می کنم که به شدت نیاز دارم برم سراغ permission therapy های آقای بابایی و تمرین کنم که به خودم اجازه بدم که به استرس هام فکر کنم به جای این که بخوابم و بی خیالشون بشم...
(TA دانان عزیز! نظرشون چیه؟)
۱۲/۰۹/۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر