۱۲/۲۲/۱۳۸۵

احمقانه اس که به فاصله یه روز از احساس چاقی مفرط به احساس خوش اندامی برسم... خنده داره اما همه اش به تصویر ذهنی برمی گرده و تصویر ذهنی هم از رضایت شخصی و عزت نفس و خزعبلاتی از این قبیل تغذیه می شه... ریشه همه اینا برای من احساس رضایت ناشی از درس خوندنه این روزا!!!
اگه خوب درس بخونم، از زندگیم و هیکلم و صدام و ارتباطاتم و هوشم راضی ام. اگه خوب درس نخونم نفرت انگیزترین و خنگ ترین موجود جهان می شم...
مونده ام که این روحیه بچه مدرسه ای بودن چه جوری رفته توی کله من... چرا این قدر تعیین کننده شده؟ چرا همه چیز، حتا ساده ترین کارها و احساساتم هم تحت تاثیرشه؟ زندگی وقتی که فقط کار می کردم ساده تر بود و والد و کودکم هم بیشتر در صلح بودن. من از درس خوندن برای خودم معیارهای عجیب غریبی ساخته ام فکر کنم...

هیچ نظری موجود نیست: