۱/۰۷/۱۳۸۶

اول- از قبل ظاهرا تصمیمم رو گرفته بودم که تمرینش حل بشو نیست. هی یه جوری حلش می کردم که حل نشه. هروقت هم اشتباها داشت حل می شد، حواسو پرت می کردم... آخرش اشتباها شروع کرد به حل شدن و منم جلوشو نگرفتم!...
دوم- آقای بابایی یه وقتایی اصرار داشت که الکی تحلیل نکنین و چیزی رو به ناخودآگاهتون القا نکنین. یه زمانی تا فکر مشعشعانه ای به ذهنم می رسید، سرکار پرستو رو می گرفتم و با هم در موردش حرف می زدیم. گاهی هم دیگه رو تشدید می کردیم و گاهی اصلاح...
الان در این بی-پرستویی فجیع (!!) اصلاح تحلیل های خودکاوانه ام محدود می شه به "نه بابا دیگه اون جوری هام نیست دیگه" و خوب در مورد تشدید هم که بهتره حرف نزنم!
سوم- مامان بابام میان دانشکده. با استادم قهوه می خوریم و گپ می زنیم. بعدش می ریم طبقه دانشجوهای دکترا و کلی با آنتونینو حرف می زنیم. آنتونیو قبل از این که از پرو بیاد توی نیروهوایی کار می کرده و خلبانه (درجه هم داره فکر کنم). در مورد زندگی تو پرو چیزهای جسته گریخته ای شنیدم این روزا که تفسیر همه اش می شد: کسایی که اومدن این جا دارن نفس می کشن...
چهارم- برای تعطیلات بین ترم قراره با بچه ها بریم Kingdom of Tonga. یه جزیره فسقلی توریسیتی خوشگل تو اقیانوس آرام... یهو فهمیدیم که باید برای شیش هفت روزی که اون جا هستیم ویزا بگیریم. سارا آلمانیه و ویزا نمی خواد. لیا و کریسی کره ای ان و مث من تروریست!! بعد از این که مدارک لازم برای درخواست ویزا و غیره رو بررسی کردیم، هم قسم شدیم که خیابونی رو توی آن جزیره سلطنتی محترم نشاشیده نذاریم. (دوستان مودب خودشونو لوس نکنن لطفا)
پنجم- ریشه های مشترکی توی رفتارها و برداشت ها وتصمیم هام پیدا کرده ام. همه اش یه جوری می شن دست و پنجه نرم کردن با نظام مردسالارانه (گاهی مبارزه، گاهی فرار، گاهی ستیز بی خود صرفا به دلیل مردسالارانه بودن ). گرچه دیتاهایی که دارم محدود می شه به چهار پنج فقره سمبل شناسی ای که آقای بابایی بهم گفت و چهار پنج تا تحلیل نپخته ی بی پرستو!

هیچ نظری موجود نیست: