۱/۱۶/۱۳۸۶

احساس خوب:
کتابفروشیش شاهکاره. می تونی روی زمین ولو شی و کتاب بخونی، می تونی بری قهوه بگیری و بشینی روی مبلای راحتش، می تونی یه کتاب رو نشون کنی و هر روز بری بخونیش (!) می تونی بین سی دی هاش بچرخی و کلی آهنگ گوش بدی...
چقدر همیشه همچین فضایی می خواستم! یاد نشر چشمه می افتم که کافی شاپش رو تعطیل کردن. کلی کتاب فروشی عالی هست توی تهران: نشر نیک، نشر ثالث، شهر کتاب ها، نشر چشمه، نشر ققنوس... ولی نمی شه برای خودت بپلکی با خیال راحت.
شروع می کنم به خیالبافی: یه کتابفروشی خوشگل راه می ندازم، قهوه های خوشمزه می دم و موسیقی خوب پخش می کنم که آدما بیان ساعت ها کتاب بخونن... وقتی می خوام جزییات بیشترش رو تصور کنم، کی و کجا و چه جوری، کتاب فروشیم حباب می شه و بالای سرم می ترکه...
*************************************
نگرانی + عصبانیت
خب معلومه که زشته که برای برداشتن قوانین تبعیض آمیز امضا جمع می کنن. اگه لزومی به تبعیض نبود که نمی ذاشتنش که. به همین سادگی و به همین شفافی.

هیچ نظری موجود نیست: