خاطره مزخرف:
قرار بود شب شعر راه بندازیم تو مدرسه. به همین سادگی!!
برای همه معلم ها هم دعوت نامه فرستادیم. آخر سر دونه دونه رفتیم سراغ دبیرهای مردمون و دعوت نامه ها رو پس گرفتیم چون که دبیر محترم بینشمون، عقیده داشتن که شما مردا رو نمی شناسین و با همین استدلال جامعه شناسانه/ بیمارگونه/ احمقانه شب شعر ما رو فرستادن رو هوا. خلاصه مراسم شب شعر تقریبا یه چیزی شد تو مایه های مولودی!!
سمیه دیشب یه نکته جدید رو یادآور شد و اونم این بود که جمله دقیق ایشون این بود که: شما مردها رو نمی شناسین، من که یه زن شوهردارم می دونم ... (کاش بابت انتخاب اصلحش بهش تبریک می گفتیم.. حیف که اون موقع دقیقا نمی دونستیم منظورش چی می تونه باشه)
اون موقع دقیقا نفهمیدیم منظورش چیه و مردهای داغون و خطرناکی که ایشون می شناسن چه موجوداتی هستن که این قدر باید ازشون پرهیز کرد. حماقت بارترینش اون وقتی بود که دعوت نامه دبیر ادبیاتمون رو پس گرفتیم!!!
آخرش توی مراسم باباهای بعضی از بچه ها هم اومده بودن و ما چشم غره به دبیر بینش که: جرات داری جلوی اینا رو بگیر!!

خبر جدید:
ممنوعیت ورود و تدریس معلمان مرد در مقاطع راهنمائی، دبیرستان و پیش دانشگاهی!!!
احتمالا در باسنگ اون معلم محترممون الان عروسی باشکوهی برپاست و خیالش تخت که دیگه گناه کبیره شعر خوندن جلوی دبیرهای مرد اتفاق نمی افته.

علامت سوال:
انتظار دارین با این همه طرح های ریز و درشت محرم سازی از این بچه های محصول آپارتاید جنسی چی بیرون بیاد؟ (از نسل ما هم دک و داغون تر یعنی!!! )