۶/۲۸/۱۳۸۶

روی میزم یه لکه چسبناک هست که به همه چی می چسبه. بقایای قهوه و اینای دیروز باید باشه...
برای این که شرشو بکنم، روش یه تیکه چسب نواری می چسبونم، و بعد یکی روی مقاله ای که چسبناکش کرده و بعد روی کتابی که دو دقیقه پیش روش باز کرده بودم و بعد روی کاغذ چرک نویس زیر دستم و بعد روی کاغذ سفیدی که نقش زیر-موشی (mouse pad!!) رو بازی می کنه و بعد ته فنجون قهوه ام که الان ریخته ام و در دوسه نقطه چسبناک شده و بعد رو آرنجم و بعد روی...

لکه ها رو نباید شوخی گرفت، تا به خودت بجنبی تبدیل شده ان به یه بحرانی که اول به سه ساعت با نوار چسب بازی کردن مشغولت می کنن و بعد به هشت ساعت بلاگیدن در موردشون...

لکه ها خیلی موذی ان، خیلی!

۹ نظر:

ليلا گفت...

Khaaahari halet khoobe ? asaraate filme deeshabe ? hey behet goftam filme monasebe sennet bebin ! :)

Laleh گفت...

:)

Leva گفت...

خانم
شما چرا برای من پینگ نمی شوید.
( ببخشید که اینقدر به موضوع ربط داشت)

The Spring Breeze گفت...

:))))) eyval!

Mim Noon گفت...

همین جوری منو یاد قصه‌ی لکه های زویا پیرزاد انداخت. خوندیش؟

ناشناس گفت...

kheili bahal bood!

Laleh گفت...

به مرضیه:
اوه مرسی که از نوشته من یاد اون داستان افتادی!! خیلی دوستش داشتم اونو!!

lili گفت...

:D

Unknown گفت...

so cool!