۶/۲۹/۱۳۸۶

چند روزیه که می خوام وارد بازی وطن بشم اما فکر و حس منسجمی در موردش ندارم.

گاهی وطن برای من یعنی تصویر از خود، یعنی جایی که توش من و ما انعکاس داشته باشیم. یه جور سند اثبات وجود. *

وطن من، تصویر ایده آلیه که توی ذهنمه و وجود بیرونی نداره... وطن من جاییه که منو اون جوری که هستم قبول دارن نه جوری که باید باشم. نه ولوم خنده ام رو کم می کنن، نه روی تنم مانتو و روسری نقاشی می کنن، نه توهمی به اسم حجب و حیا به خوردم می دن. وطن من جاییه که من توش تظاهر نمی کنم و خودمم. جایی که کسی مجبور نیست بگه "سانسور وقیح است نه زن".

در حال حاضر وطن من توی همراهی با آدماییه که دوستشون دارم، پیش دوستام و خانواده ام. به سمبل های جایی که ازش آمده ام دل بسته ام اما به فضای تظاهرآلودی که منو جور دیگه ای می خواد، نه...

و بعد وقتی این احساسات تلخ رو می ذارم کنار دلبستگی های دیگه ناسیونالیستیم، به تناقض می رسم. من نسبت به حافظیه و ای ایران و منظره های تالش و تنگه هرمز و امیرکبیر احساس مالکیت شدید می کنم. و این احساس ناسیونالیستی شدید، هیچ جور با اون دلزدگی عمیقم جور در نمی آد...

احساسات من نسبت به وطنم خیلی متناقضه!!!


از همه دعوت می کنم که توی این بازی شرکت کنن: بابک، لیلا، پرستو، مامان، نازنین، نازنین، مجتبی، سارا و سیامک، صبا، یگانه، حسین خلاصه همه!!!


* من از بچگی دچار وسواس از-کجا-می دونی-این-واقعیه بودم. و همیشه خودمو توی نوشتن یا حرف زدن با بقیه پیدا کردم. متکی به ذات نبوده ام هیچ وقت!!! قبل از این که وبلاگ نویس بشم، به این فکر می کردم که چرا توی جامعه ما از من تصویری وجود نداره. از منِ دخترِ بیست و چند ساله؟ تا این که وبلاگ اختراع شد و من حس کردم من می لاگم/و آدم های مشابه من می لاگند، پس هستم/ هستیم!! فیلم های سه گانه ملاقلی پور هم در شکل گیری این وسواس بی تاثیر نبودن!!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

and I so intensely love the way you put ur feelings into words, that are solid and respectable..

many many cheers,
Kimia