۷/۲۵/۱۳۸۶

دامن پوشیدم.
دامن مشکی صاف و مرتب، کفش مشکی، خلخال نازک و بی زنگوله*، بلوز آستین بلند و... یک ساعت براشون در مورد مدل سازی و برنامه ریزی خطی حرف زدم.
به خودم که خیلی خوش گذشت.
اونا رو نمی دونم! اتفاق جالبی که افتاد این بود که به رسم قدیم و عادت مالوف دوران معلم زبانی، با زبانِ با- بچه ها- حرف -زدنی- و -شمرده-شمرده حرف می زدم.

یه بار کم بود!!! بازم می خوام!! :)


فقط تصور کنین زنگوله داره رو پام می کردم و از این ور کلاس به اون ور....

۴ نظر:

ليلا گفت...

Enjoy ! :)

ناشناس گفت...

نميشه يه عكسي چيزي بزاري؟ دلم خواست ايني كه توصيف كردي ببينم.....

ناشناس گفت...

vaaaaaaaay doostam che khanoom moalemi shode boodi, mitunam tasavoret bekonam dar oon lahze

lili گفت...

تو رو تو اون لباس تصور می کنم..... خودمونیم، خوش تیپ شده بودیا