مامان هم خونه ایم دیشب اومده بود خونه مون و داشت از خاطرات سفرش می گفت.
تقریبا حول و حوش آتیش زدن سینما رکس اومده بودن ایران. یه سفر سه ماهه که از نپال شروع می شد و از هند و پاکستان و افغانستان و ایران و عراق و ترکیه و یونان و سوریه و اسرائیل و لبنان و ... رد می شد و آخر سر به انگلستان می رسید.
کلی برامون تعریف کرد که چی دیده بود و چی شنیده بود.
براش جالب بود که بدونه من چرا اومده ام یه کشور دیگه و چه چیزایی برام جذابن. من تلاش کردم توضیح بدم اما به نظرم توضیحاتم از دید یک غیرایرانی خنده دار می اومدن. لیستی که خودم توی ذهنم داشتم این جوری بود:
دسترسی به کتابفروشی و کتابهای تازه
مهمونی های بیرون از خونه
لباس پوشیدن هرجوری که خودم دوست دارم
شنیدن صدای موسیقی از این ور و اون ور
شنیدن صدای قهقهه دخترانه
سفر رفتن با دوستام
این که می تونم هر شهری توی هر هتلی اقامت کنم و نیازی به حضور یک مرد محرم باهام نیست
فیلم دیدن توی سینما
شنا کردن
دویدن
یه کم به لیستم فکر کردم و دیدم خیلی دردآوره و خیلی غرورم اوخ می شه اگه اینا رو بهش بگم. آخرش به همون اولی قناعت کردم...
۱۰/۱۶/۱۳۸۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
It makes so much sense even if it looks funny !
ارسال یک نظر