۲/۰۵/۱۳۸۷

هورمون ها، هورمون های لعنتی!

دوباره بی سرو صدا خزیده اند طرف غده هایی که سرخوشی ترشح می کنند و افکاری از قبیلِ "گور بابای دنیا و مافیها". همیشه بعد از بافتن یک سلسله فلسفه های دپرسیونی در باب "این مملکت/دنیا/آدما/رفقا دیگه مملکت/دنیا/آدم/رفیق بشو نیست/نیستن" شستِ همیشه در صحنه ام خبردار می شه که کار کارِ هورمون های موذی و آب زیرکاهه...

و این داستان سال هاست که ادامه داره.
و سال هاست که من هر دفعه "رودست" می خورم از سطحی بودن دردناک اقیانوس تفکرات روشن فکرانه ای که به خامی فکر می کردم به کنه آن نتوان رسید!

پی نوشت اول: این جوریه دیگه! بعضی ها عصبی می شن، بعضی ها فشارشون می افته پایین و بعضی ها هم مث حاجی تون، از کوچیک شدن حباب زندگیشون افسردگی موضعی/مقطعی می گیرن!
پی نوشت دوم: اصطلاح رودست خوردن آفریده مشترکی از پرستو و آزاده و یگانه و شخص شخیص خودم باید باشه به خوابگاه طرشت 3 اندر!



هیچ نظری موجود نیست: