رویا منو به بازی حساسیت های کوچک دعوت کرده....
من اصولا حساسیت کوچیک و بزرگ زیاد دارم که زندگی خوابگاهی و زندگی تنهایی و فردگرایانه در نیوزیلند باعث شده خیلی هاشو مقایسه کنم با بقیه یا از اوخ شدنشون (و از دیگه اوخ نشدنشون) متوجهِ وجودشون بشم... عکس العملم هم معمولا فرار کردنه و مواجه نشدن باهاشون.
1- این که کسی کتاب هامو کثیف کنه، باهاشون بی احترامی کنه، با احترام کافی ورق نزندشون و موقع خوندن این ور اون ور بذاردشون. این گناه کبیره منو تا مرز دیوانگی می بره!!!
1.5- کلا این که کسی به وسایل شخصی ام دست بزنه، حتا به نیتِ خیرِ مرتب کردن و شستن، اذیتم می کنه.
2- نصیحت شدن و موعظه شدن هم اذیتم می کنه. من شدیدا والدگریزم و هر گونه نصیحتی بلافاصله منتقل می شه روی اعصابم!
3- غذا خوردن با دهن باز ... اینم از اون گناهانِ کبیره است!
4- منم مث رویا این که آدما بهم زیادی نزدیک بشن معذبم می کنه. آخرین پیشرفتی که کرده بودم این بود که اجازه می دادم پرستو بغلم کنه!!( البته این شامل موارد خاص نمی شه مسلما!)
5- این که آقایونِ (متاسفانه مشخصا آقایونِ هم وطن) موقع حرف زدن به صورتت نگاه نکنن هم واقعا برام غیر قابل تحمله. از این بابت واقعا احساس راحتی می کنم این جا. تصور کنین اگه می شد خیلی راحت برگشت و به آقای رییس محترم گفت: Hello, I'm up here! (فکر می کنم حیز نبودن یکی از اولین معیارهاییه که من در مورد آدما چک می کنم... حیز بودن دلیل کافی ایه برای این که کسی غیرقابل معاشرت و مغضوب علیه به شمار بیاد.)
سوال: راستی فایده این بازی چیه؟
من اصولا حساسیت کوچیک و بزرگ زیاد دارم که زندگی خوابگاهی و زندگی تنهایی و فردگرایانه در نیوزیلند باعث شده خیلی هاشو مقایسه کنم با بقیه یا از اوخ شدنشون (و از دیگه اوخ نشدنشون) متوجهِ وجودشون بشم... عکس العملم هم معمولا فرار کردنه و مواجه نشدن باهاشون.
1- این که کسی کتاب هامو کثیف کنه، باهاشون بی احترامی کنه، با احترام کافی ورق نزندشون و موقع خوندن این ور اون ور بذاردشون. این گناه کبیره منو تا مرز دیوانگی می بره!!!
1.5- کلا این که کسی به وسایل شخصی ام دست بزنه، حتا به نیتِ خیرِ مرتب کردن و شستن، اذیتم می کنه.
2- نصیحت شدن و موعظه شدن هم اذیتم می کنه. من شدیدا والدگریزم و هر گونه نصیحتی بلافاصله منتقل می شه روی اعصابم!
3- غذا خوردن با دهن باز ... اینم از اون گناهانِ کبیره است!
4- منم مث رویا این که آدما بهم زیادی نزدیک بشن معذبم می کنه. آخرین پیشرفتی که کرده بودم این بود که اجازه می دادم پرستو بغلم کنه!!( البته این شامل موارد خاص نمی شه مسلما!)
5- این که آقایونِ (متاسفانه مشخصا آقایونِ هم وطن) موقع حرف زدن به صورتت نگاه نکنن هم واقعا برام غیر قابل تحمله. از این بابت واقعا احساس راحتی می کنم این جا. تصور کنین اگه می شد خیلی راحت برگشت و به آقای رییس محترم گفت: Hello, I'm up here! (فکر می کنم حیز نبودن یکی از اولین معیارهاییه که من در مورد آدما چک می کنم... حیز بودن دلیل کافی ایه برای این که کسی غیرقابل معاشرت و مغضوب علیه به شمار بیاد.)
سوال: راستی فایده این بازی چیه؟
۵ نظر:
البته من بازی رو شروع نکردم ولی کلا بازی و مخصوصا وبلاگیش که فایده نمیخواد. خود وبلاگ مگه فایدهاش چیه؟ راجع به احساسامون و کارایی که کردیم و چیزایی که خوندیم و دیدیم مینویسیم و میخونیم. این بازیها هم یه موضوع مشترکه دیگه.
به رویا:
آره کاملا قبول دارم. من این سوال فلسفانه(!) از این جا برام پیش اومد که دیدم بعد از نوشتن این پست کلی احساساتِ عصبی ام رو مرور کرده ام و دچارِ عصبانیتِ زیاد شدم!!
Hello, I'm up here
:D
man aslan rooham shad shod az shenidan in farmayeshe gohar-bar!
:)) منم وقتی نوشتم نگران بودم که کسی فکر نکنه منظورم اون بوده و ناراحت بشه ولی کلا به نظرم جالب اومد که خودم به حساسیت هام فکر کنم.
فكر مي كنم يه فايدة بزرگش اينه كه مي فهميم گرچه هر روز بزرگتر مي شيم سايز حساسيتهامون كوچيكتر ميشه و فكر كنم به اين ميگن: كاهش انعطاف پذيري!در اثر زندگي تنهايي در ميان جمعيت!!!
ارسال یک نظر