۴/۰۹/۱۳۸۷

هایپر- بی تفاوتی

یعنی آگاهی به تقسیم بندی ها و دینامیک های غیرمعمولِ احساسی و فقط نظاره گر بودن... به سانِ گاوی در حالِ نشخوار.
***
جایی برای چیز دیگر نمانده است. این خمیرِ ورآمده فقط به حس های کوچک و کوتاه مهلت می دهد: بوی قهوه، موسیقیِ در لحظه و درجا، رنگین کمانِ آن طرف خیابان...
برای هر چیزی "مجالی اندکک" فرصت هست: به قدر یک لبخند به کاریکاتورِ امروز، به قدرِ سه ثانیه هم ذات پنداری با هنرپیشه ی فیلم، به قدر نیم ثانیه لذت از درس دادن...
حتا دلزدگی و بی تفاوتی هم انگار مدت هاست جز در قطره های مینیمال نچکیده اند.
***
صدای من موج می شه و از زیراقیانوس رد می شه تا تو بگی: من هم.
به قولِ صدای شاملو از طرفِ روباهِ شازده کوچولو: همیشه یه پای بساط لنگه. حرفی نیست. قراره همیشه یه پای بساط لنگ باشه... این یه قلم اما باد می کنه توی مغز من/تو و جوری که چشم و گوش و دست و دل رو می پوشونه...
گاهی این وسط به جرقه ی هوسی سراغ قهوه و فیلم و خندیدن با دوستام می رم... دلتنگی برایِ تو اما، ور اومده و من در هایپر-بی تفاوت ترین حالتِ ممکنِ وجودم این ورم رو نیگا می کنم و از نیگا کردن حوصله ام سر می ره و بی خیالش می شم...
***
فکر می کنم سوفسطائیان بودن که معتقد بودن جهان زاییده خیال ماست و هیچ چیزی واقعی نیست.
من عاشق داستان های علمی/تخیلی ام اما سوفسطایی نیستم... من صرفا خیلی خیلی خیلی هایپر- اولترا - بی تفاوت شده ام.


۶ نظر:

پرستو سمیعی گفت...

من رو كه پر پر كردي با اين نوشته ات.
يا قلمت اينقدر قوي شده يا من بدجوري با نوشته ات همذات پنداري كردم. همينو بگم فقط كه نفسم بند اومد

ناشناس گفت...

I do not agree with your conclusion. An indifferent person couldn't write this posting, nor having such nice blog

Laleh گفت...

به فرمون:
من نگفتم بی تفاوت شده ام. شما رو به تعریف هایپر-بی تفاوتی ارجاع می دم!

ناشناس گفت...

من فکر می کنم این فقط یه نوع سازگاری با شرایط هستش که واسه زندگی خیلی لازمه. فقط آدم گاهی از خودش (شاید هم از زندگی) لجش می گیره که مجبوره مدام و بصورت ناخودآگاه سازش کنه!

ناشناس گفت...

totally relate with you...totally...

The Spring Breeze گفت...

:( in kheili raast bood ke!