۵/۱۷/۱۳۸۷

رفته بودم سفر.
یه سفر چهار روزه به پایتخت. بعد از مدت ها خرکاری، فقط برای خودم قدم زدم، رفتم گالری های خوشگل، رفتم فروشگاه لوازم آرایش و خانومه برام با سایه های مجموعه ی Indian Pink آرایشم کرد، کلی لباس امتحان کردم و اغلبشون رو نخریدم، رستوران ها و کافه های مختلف رفتم، کنار دریای زمستونی نشستم و بعد از سال ها روی کاغذ نوشتم ( هر جمله یک بار باید مکث می کردم که انگشت هام از توی شوک در بیان... برای جمله های طولانی تر البته بیشتر مکث می کردم!)، کتاب فروشی دست دوم کشف کردم و کتاب خریدم، به یه توریست گم شده آدرسی که دو ثانیه پیش یاد گرفته بودم رو دادم، به خودم اجازه دادم که شکلات بخرم و همه اش رو بخورم، کشف کردم یه سری نقاشی هایی که همه جای نیوزیلند دیده می شن مالِ یه خانوم معرفی ان، هر شب رفتم سینما و فیلم های متوسطِ رو به جواد نگاه کردم...

و زیبایی همه اینا این بود که به اندازه یک ثانیه هم احساس عذاب وجدان نکردم که دارم درس نمی خونم و حتا یک بار هم Hurry up وجودم منو به استرس ننداخت... حتا به این که وقتی برگردم آکلند اول چی کار کنم هم فکر نکردم...


۲ نظر:

ناشناس گفت...

کاش یه عکس از آرایش Indian Pinkایت می گرفتی!گرفتی؟

ناشناس گفت...

چه عالي. ولي نمي‌تونم باور كنم. براي خودم محاله!