کافه پیانو رو خوندم. به نظرم کتاب دلنشینی بود، گرچه روایت های ناتوردشت- گونه هی وسط متن خودنمایی می کردن. مسلما نویسنده هم به این تاثیر آگاهه که کتابش رو تقدیم کرده به خواهرش فریبا و به هولدن کالفید عزیز!
چیزی که در مورد کافه پیانو دوست داشتم قوت و دقیق بودنِ فضاها بود: وقتی کتاب رو بسته ای هم فضاهای کافه پیانویی باهات می آن...
چیزی که دوست نداشتم روایت مطلقا مردانه ی داستان بود. زن های داستان، که بسیار هم بهشون پرداخته شده بود، از دیدِ زنانه ی من واقعی نمی اومدن. حرف هایی که می زدن طبیعی نبود: حرف هایی بودن که یک مرد تصمیم بگیره به جاشون بزنه، خودشون این حرفا رو نمی زدن/ این کارها رو نمی کردن. شاید یک مرحله بالاترِ داستان نویسی/انسان شناسی این باشه که آدم ها رو اون قدر واقعی تصویر کنی، که جای شک باقی نذاری که تمام رفتارهاشون خود جوشه و چیزی از نویسنده به عاریه بهشون چسبیده نشده.
فکر می کنم جامعه عجیب غریب و زنانه/مردانه ما هم کاملا به این آدم شناس نشدنِ آدم های ما دامن می زنه. گرچه خیلی نویسنده ها هستن که این احساس رو به من القا نکرده ان، زن های دولت آبادی عمیقا و تا مغز استخون زن اند، از دولت آبادی بگیر تا این همه نویسنده ی معاصرتر...
در آخر اینم باید بگم که گاهی نمی شه بین نویسنده و راوی خط کشید. شاید باید بعضی چیزها رو به پای آدم شناسی نویسنده نوشت و بعضی چیزا رو به پای آدم شناسیِ راوی... قضیه به این سادگی ها هم نیست!
لینک های دیگه در مورد کافه پیانو:
نوشته ی رویا
مصاحبه با فرهاد جعفری در رادیو زمانه
وبلاگ فرهاد جعفری
چیزی که در مورد کافه پیانو دوست داشتم قوت و دقیق بودنِ فضاها بود: وقتی کتاب رو بسته ای هم فضاهای کافه پیانویی باهات می آن...
چیزی که دوست نداشتم روایت مطلقا مردانه ی داستان بود. زن های داستان، که بسیار هم بهشون پرداخته شده بود، از دیدِ زنانه ی من واقعی نمی اومدن. حرف هایی که می زدن طبیعی نبود: حرف هایی بودن که یک مرد تصمیم بگیره به جاشون بزنه، خودشون این حرفا رو نمی زدن/ این کارها رو نمی کردن. شاید یک مرحله بالاترِ داستان نویسی/انسان شناسی این باشه که آدم ها رو اون قدر واقعی تصویر کنی، که جای شک باقی نذاری که تمام رفتارهاشون خود جوشه و چیزی از نویسنده به عاریه بهشون چسبیده نشده.
فکر می کنم جامعه عجیب غریب و زنانه/مردانه ما هم کاملا به این آدم شناس نشدنِ آدم های ما دامن می زنه. گرچه خیلی نویسنده ها هستن که این احساس رو به من القا نکرده ان، زن های دولت آبادی عمیقا و تا مغز استخون زن اند، از دولت آبادی بگیر تا این همه نویسنده ی معاصرتر...
در آخر اینم باید بگم که گاهی نمی شه بین نویسنده و راوی خط کشید. شاید باید بعضی چیزها رو به پای آدم شناسی نویسنده نوشت و بعضی چیزا رو به پای آدم شناسیِ راوی... قضیه به این سادگی ها هم نیست!
لینک های دیگه در مورد کافه پیانو:
نوشته ی رویا
مصاحبه با فرهاد جعفری در رادیو زمانه
وبلاگ فرهاد جعفری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر