1- نه اون قدری که بتونی شنا کنی... در حدی که بشه توی آفتاب گفت چقدر هوا عالیه و توی سایه دلت بخواد سریع یه آفتاب پیدا کنی*. کایاک سواری کردیم: با جلیقه ی نجات و بند و بساط و تلاشِ بی پایان برای دور زدن و پارو زدن از بینِ قایق هایی که ظاهرا لنگر گرفته ان اما به طرز مرموزی بهت نزدیک می شن. شراره پشت نشسته بود و فرمون/پارو می داد!! چپ، راست، راست، چپ حالا بازم چپ، این قایقه چرا داره به ما نزدیک می شه؟ زود باش! چپ چپ چپ چپ!!
2- خط کشِ خردمندی/هنرمندی ای که دست گرفته ام از ترسِ بی خردتر و بی هنرتر شدنِ خودمه.
3- کتابِ نصفه خونده ام رو، بعد از چندین وقت دوباره دست می گیرم. خوشحالم که تمومش نکرده ام چون خوندنش خیلی لذت بخشه.
4- هم خونه بودن با تس خوبیش اینه که در وسواسِ خود/دیگر- خردمندی-سنجی با هم شریکیم.
* پسره ی توی "نون و گلدون": خانوم یه آفتاب ندیدین؟ گلدونم رو گذاشته بودم توش...
2- خط کشِ خردمندی/هنرمندی ای که دست گرفته ام از ترسِ بی خردتر و بی هنرتر شدنِ خودمه.
3- کتابِ نصفه خونده ام رو، بعد از چندین وقت دوباره دست می گیرم. خوشحالم که تمومش نکرده ام چون خوندنش خیلی لذت بخشه.
4- هم خونه بودن با تس خوبیش اینه که در وسواسِ خود/دیگر- خردمندی-سنجی با هم شریکیم.
* پسره ی توی "نون و گلدون": خانوم یه آفتاب ندیدین؟ گلدونم رو گذاشته بودم توش...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر