1- هندریک، بغل دستی ام توی آفیس، از این که من میلی وانیلی و افتضاح معروفشون رو نمی شناسم شاخ در آورده بود. ظاهرا دهه هشتاد خواننده های مشهوری بوده ان. نمی دونم این به بیغ بودنِ من برمی گرده یا به جنگ و گرفتاری و ایزوله بودنِ فرهنگی ما توی اون دوران که به قول هندریک، انگار توی حبابِ شیشه ای بوده ای...
2- حالا گاهی اوقات وقتی خبری یا فیلمی در مورد دهه هشتاد می شنوم، تلاش می کنم معادل سازی کنم و ببینم که ما توی ایران در چه حالی بوده ایم...
3- ظاهرا یک جورایی فیلمِ مستندِ زندگیِ اندی وارهول توی لیستِ کرایه فیلم من رفته بوده... از فیلم خیلی لذت بردم. از اثرهای هنری ای که گاهی با شک می شه بهشون گفت اثر هنری: عکس های تکثیر شده از قوطی سوپ، مرلین مونورو، مائو، فیلمِ های پرتره گونه از 600 نفر آدمِ مختلف (جالبه که دوربین رو زوم می کرده روی آدما و بعدش می ذاشته از ساختمون می رفته بیرون!!) از جمله سالوادور دالی، فیلمِ هشت ساعته از Empire State Building ، کلاه گیس های دو رندگی که سرش می ذاشته و خلاصه هزار و یک اثرِ مختلف در ساختارها و قالب های متنوع...
یک سری از نقاشی های معروفی که کشیده به Oxidations معروفه... ظاهرا روی بوم با رنگ های پایه ی مسی نقاشی می کشیده، بعدش با همکاراش دو سه لیوان قهوه می خوردن و قرص ب کمپلکس (که رنگ ادارد رو زردتر می کنه) و روی بوم اثرِ هنری می ش*شونده ان!!! در همین راستا یکی از همکارای سابقش تعریف می کرد که یک بار از کسی ایراد گرفته که چرا نقاشیت brush stroke نداره؟!؟
4- اندی وارهول سالِ هزار و نهصد و هشتاد و هفت توی بیمارستان می میره. اون موقع من هفت سالم بوده. اون موقع ما مشغولِ جنگ بودیم... توی یک دنیای متفاوت. گرچه من خودم رو چندان در این "ما" سهیم نمی بینم چون که اون دوران مشهد بودیم و دور از این هیاهو. می دونم، ربطی به هیچی نداره: همیشه یک جای دنیا جنگه و یک جای دیگه نه، یک جای دنیا یه عده دارن به یک سمفونیِ زیبا گوش می دن و یک جای دیگه زیرِ بمب می رن... دنیا این جوریه دیگه...
5- بابک داره در مورد جنگ ایران و عراق چیزی می خونه. داریم برای هم می نویسیم که خبرِ آتش بس رو چه جوری شنیدیم. من هاج و واج به لیلا نگاه می کردم که می گفت: لاله جنگ تموم شد، دیگه آدما کشته نمی شن... می فهمی؟ و من همچنان عین خنگا نگاش می کردم... بچه ی هشت ساله اون قدرها بچه نیست که نفهمه جنگ تموم شد یعنی چی... ولی شاید اون قدر بزرگ باشه که بتونه بره توی حباب شیشه ای که نه جنگ رو درک کنه، نه تموم شدنش رو نه کلی چیزای دیگه رو...
عکس از این جا
۲ نظر:
beh Henrik salam beresoon begoo khaharamam too hamoon hobabe baghal dastam neshaste bood ... oon zaman maa dashtim baa peygeeri akhbare marboot be Haach zanboore asal ro donbal mikardim ke bebinim belekhare mamanesho peyda mikone yaa na ?
man ba'd az inke solh shod yadam e ke vase avvalin bar ye aramesh ajibi o makhsoosan moghe khab hes kardam ke ta oon moghe tajrobash o nadashtam, inke mishe adam bi stress bekhabe vasaam AJIB bood !!!
ارسال یک نظر