کلوب زنانه
امی یک استادِ خانومِ چاق (و در نتیجه مهربان و خنده رو!) سریلانکایی توی راهرو منو می بینه. بهم می گه اگه هروقت نیاز داشتم تزم رو برام ادیت کنه، حتما برم سراغش... (تزِ خیالی ام رو البته در حال حاضر...) پشت بندش هم اضافه می کنه که ما خانوم ها باید هوای هم دیگه رو داشته باشیم.
یادِ سالی می افتم که افرا و محبوبه و بهاره استاد حل تمرین های دوره ما شده بودن. محبوبه می گفت که می خواسته توی این سیستم که همیشه همه کارها دست پسرهاست و به هم کمک می کنن و دخترها از این حلقه بیرون می مونن، تغییر ایجاد کنه. یادمه که من و پرستو دوسه بار که جوگیر درس خوندن شده بودیم، از روی پشت بوم بلوکمون توی خوابگاه می رفتیم اتاقِ افرا و بهاره و ازشون سوال می پرسیدیم. همین کیف از پشت بومِ یک بلوک به بلوک بغلی رفتن خودش عالمی داشت*...
--------
* به احتمال زیاد هم که ملبس به لباس رسمی خوابگاه بودیم: تاپ و شلوارک و چادر گل گلی...
۳ نظر:
رفتم تو حال و هوای رد شدن از پشت بوم ها. به خصوص اثاث کشی از پشت بوم. یادته یک سال وسط دو تا پشت بوم در حالی که مانیتور رو از این ور می دادیم به اون ور خنده مون گرفت؟
وای آره چقدر خوش گذشت! از اون خنده هایی که بند نمی آن... مانیتور لامصب هم سنگین بود... چقدر خندیدیم!
I am trying to imagine the seen
ارسال یک نظر