۶/۲۷/۱۳۸۱

بايد مث هر سال همه بند و بساطمونو ورداريم و بريم يه اتاق جديد. دوباره برنامه ظرف شستن بنويسيم و بذاريم روي ديوار و دوباره تا آخر ترم محلش نديم. دوباره بساط اراجيف گويي و شعر سرايي راه بندازيم و روزگار بگذرونيم. باز با برو بچ بريم مهموني و باز دوباره ساعت از ۹ شب بگذره و باز ما دير برگرديم و باز اسممون بره توي ليست بچه هاي بي ادب و باز محل ناظم هاي بد اخلاقمون نديم. باز شب امتحان بياد و جنون کتاب داستان خوندن ديوانه مون کنه (از اين که ديگه امتحان ندارم دلخورم باورتون مي شه؟!!).. چقدر کار هست براي انجام دادن... بايد برنامه بذارم که به همه شون برسم...
توي اين چهار سال تا تونستم هر چي مقررات بوده زير پا گذاشتم... ساعت منع عبور مرور کيلويي چند؟ (در مورد بقيه توضيح نمي دم چون به صلاح نيست!!!)

هیچ نظری موجود نیست: