۶/۲۷/۱۳۸۱

ديروز خسته و کوفته از شرکت برگشتم ( من در حال حاضر خيلي مهم ام...توي شرکت کار مي کنم...يه کار خيلي تخصصي در حد مانيتور پاک کردن و از اين حرفا...) توي راه برگشت رفته بودم توي بحر اين آدم هاي خسته اي که مي رفتن خونه. با اين خستگي چقدر انرژي و حال مي مونه براي عاشق موندن؟ براي مبتکرانه زندگي کردن؟ براي ...براي همه چي...

هیچ نظری موجود نیست: