۷/۰۹/۱۳۸۱

سلام سلام سلام
امان از روزهاي دراز بي اينترنتي!! امان از شهر بي شاعر امان از راه بي عابر....
ديروز اولين جلسه برو بچ بود. يه مقدار جو ما رو گرفته و احساس کرديم بشينيم دور هم و چيزي بخونيم...خب راستش يه کم خونديم اما بيشترش گفتيم و خنديديم و از سر و کول هم بالا رفتيم. يه ديوانه جديد هم به جمعمون اضافه شده.
هنوز خط اول رو تموم نکرده بوديم داشتيم به اين فکر مي کرديم که با در آمد شرکت مشاوره مهندسيمون چي کار کنيم ... بستني سعادت آباد؟! پيتزا تا دم مرگ؟!
باورم نمي شه وقتي مي بينم مجهز به يه رفقايي ام که اون قدر باهاشون آشنا و يکي ام که ... که ديگه خيلي!!!

هیچ نظری موجود نیست: