۶/۲۴/۱۳۸۳

و لحظه‌هايي مي‌آد كه من به خودم نزديك‌تر مي‌شم: وقتي كنار جماعت نشسته‌ام و به حرفاشون گوش مي‌دم و دارم در عين حال تمرين راسگادو مي‌كنم. وقتي بهم مي‌گن يه چيزي بزن و من اون چيزي رو كه حال مي‌كنم مي‌زنم. وقتي دوچرخه‌سواري مي‌كنم و باد خنك اول شب توي صورتم مي‌خوره...
و وقتايي هست كه اين منِ به خود نزديك‌تر شده‌ي دوباره يافته، توي لحظه‌هاي لذت و شور از زندگي غافل‌گير مي‌شه: مث وقتي دماغش توي كتابه و منتظر آسانسوره كه بياد و رييسش هم پيداش مي‌شه و ساعت يه نمه‌ از هشت گذشته!!!

"من پر از نورم و شن"

هیچ نظری موجود نیست: