ميتوان با پنجههاي خشك
پرده را يكسو كشيد و ديد
در ميان كوچه باران سخت ميبارد
كودكي با بادبادكهاي رنگينش
ايستاده زير يك طاقي
گاري فرسودهاي ميدان خالي را
با شتابي پر هياهو ترك ميگويد
پشت امنيت پنجره و اينترنت و استاندارد پيچ و مهره و چاي داغ نشستهام. ماشينها و آلودگي و ميانترم رو به حال خودشون رها كردهام كه دق كنن. فضاي مطبوع به يه همچين جايي ميگن.
۹/۲۳/۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر