۱/۰۴/۱۳۸۴

دیشب توی شب شعر نی داشتیم و تار و دو تا خواننده. آقای نی زن هم البته می خوند. از مایه های شور شروع کردن و رفتن توی اصفهان. اولهاش زدن توی خط آهنگای فولکور خیلی خوب اما آخراش دیگه اون قدر فضا سنگین شد که هیچ کس دیگه نای چیزی نداشت...(باید برعکس حرکت می کردن فکر کنم!!!!)
من یه نیما خوندم. همونی که هر وقت کم میارم می خونم:
"داستانی نه تازه کرد آری
آن ز یغمای ما به ره شادان
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
از خرابی ماش آبادان
دلی از ما ولی خراب ببرد"
یهو به این نتیجه رسیدم که دامنه حفظیاتم خیلی خیلی افت کرده. آخرین شعری که حفظ کردم تقریبا مال یک سال پیشه: آن کلاغی که گذشت از فراز سر ما... دلم هوس شاملو خوانی های دسته جمعی خونه ی یگانه/ حسین رو کرد...
مامانم هم "وهم سبز" فروغ رو خوند. برای بار هزارم که این شعرو می شنیدم دیدم که چقدر شعر سنگین و پرباره:
"به من چه دادید ای واژه های ساده فریب
و ای ریاضت اندام ها و خواهش ها؟
اگر به گیسوی خود گلی زده بودم
از این تقلب از این تاج
که بر فراز سرم بو گرفته است
فریبنده تر نبود؟"

آخر شب شعر رو هم به خاطر نوروز و این تشکیلات با ای ایران تموم کردیم.

من دنبال پایه شعرخونی می گردم....
یگانه کجایی؟!؟

هیچ نظری موجود نیست: