۱۰/۲۷/۱۳۸۴

مشكل از اين جا شروع شد كه كوكو زيادي شور شده بود و مجبور شدم كلي ماست باهاش بخورم. اونم به خاطر اين بود كه ديشب خونه خيلي سرد بود و من داشتم مي‌لرزيدم و كلي نمكِ-با-من-هم-فركانس-شده ريخت توي كوكو. خيلي حيف شد چون توي كوكو گردو و بادوم هندي و پنير گودا و تخم گشنيز ريخته بودم.
حالا من اين‌جا روبه‌روي پنجره نشسته‌ام و كلي ماست توي وجودم دارن ذره ذره به هشياريم نفوذ مي‌كنن. شروع مي‌كنم به چرت زدن. پشت ديوار رييس داره سيگار مي‌كشه و با آدما دعوا مي‌كنه. مشكلات رييس قابل درك نيستن. مي‌خوام برم بهش بگم كه كمتر داد بزنه، منم مشكلات خودمو دارم...

هیچ نظری موجود نیست: