۱۲/۰۹/۱۳۸۴

فكر مي‌كردم وقتي كه مداركم رو بفرستم مي‌تونم يه آه از سر آسودگي بكشم و منتظر نتيجه بشم.... هيچ وقت هيچ فرايندي نيست كه تموم بشه و نظارت و دخالت تو رو نخواد. هيچ وقت نمي‌شه چيزي رو تمام و كمال به دست كسي سپرد. فكر مي‌كردم وقتي توي فايل اكسلم جلوي اسم هر دانشگاه بنويسم DONE! يعني خلاص. مدارك گم مي‌شن... در بهترين حالت دير مي‌رسن.
اين جوري مي‌شه كه من ياد مي‌گيرم كه خصلت‌هاي تن‌پرورانه/خوش‌باورانه/ معتقدانه‌اي كه ناشي از يه سري رسوب‌هاي آموزشيه بندازم دور... باورهاي احمقانه‌اي كه بهم فشار مي‌آرن كه همه چي رو بسپرم دست خدا. تبصره‌ي اين قانون هم به تدريج توي ذهنم كم‌رنگ شده: همه چي رو وقتي مي‌سپرن دست خدا كه كار از مصاحبه با كنسول و اي-ميل به منشي دفتر دانشكده و اي-ميل فدايت شوم به استاد گذشته باشه. با اين حساب كارها رو هيچ وقت نمي‌شه دست خدا سپرد.
كارها هميشه دست خودتن و منتظرن كه در يك لحظه‌ي غفلت تو (وقتي از در TNT اومدين بيرون و خوشحالين كه همه‌چي رو پست كردين و مي‌تونين برين يه قهوه‌ي خوشمزه بخورين) خراب بشن.
دارم به باور دردناكي معتقد مي‌شم كه آرامشم رو ازم خواهد گرفت...

هیچ نظری موجود نیست: