۱۲/۱۰/۱۳۸۴

ساعت شيش صبح: با صداي ويبره‌ي موبايلم از جام مي‌پرم. از وقتي موبايلم رو انداختم در بحر خزر و طفلكي صداش در نمي‌آد، صداي ويبرش به گوشم مث صداي ببر و پلنگ و ايناس!
ساعت شيش و پنج دقيقه: خاله آسيم داره مي‌ره بخوابه و بهم قول مي‌ده كه بعد از كارش بره ببينه اون مدارك لعنتي من كجا گم شده‌ ان
ساعت شيش و ربع: يواشكي مي‌رم بالاي سر اين خفته‌ي چند و ناخن‌گير و سوهان برمي‌دارم
ساعت شيش و بيست دقيقه: با صداي آروم كلمبيانا مي‌زنم
ساعت هفت: تصميم مي‌گيرم كه امروز مث روح سرگردان نرم سركار و مي‌رم توي كار سايه‌ي بورژوا و ريمل فراوان
ساعت هفت و نيم: دلم نمي‌آد گيتارم رو كنار بذارم. دو صفحه‌ي اول كلمبيانا رو باز كرده‌ام و هي با انگشت ‌هاي بي‌تمرينم ناشيانه از روي نت‌ها رد مي‌شم.
ساعت يه ربع به هشت: كتاب نظم در آشفتگي دستمه و مي‌رم سركار
ساعت هشت و ده دقيقه: نگهبان شركت با دهان گشاده به من نگاه مي‌كنه- مني كه در بهترين شرايط ساعت ده با صورتي چون ماست با كتك مي‌رسيدم سركار.

هیچ نظری موجود نیست: